هیچ اپراتوری آنلاین نیست. در حال حاضر با استفاده از صفحه تماس با ما می توانید سوالات خود را مطرح کنید.
    سبد خرید خالی است.
    نتایج و دستاوردها

    همیشه از خدا میخواستم که یه آدمی با ویژگیهای نامزدم سر راهم قرار بده

    همیشه از خدا میخواستم که یه آدمی با ویژگیهای نامزدم سر راهم قرار بده.همیشه دعا میکردم و بالاخره بهم داد اما این رابطه ۴ ماه بیشتر طول نکشید. به خاطر همین همش دارم خودمو سرزنش میکنم و میگم:این هدیه ی خدا بوده و تو ازش مراقبت نکردی و اما داستان من:
    یه روز صبح که داشتم آماده میشدم که برم سرکار.رفتم جلوی آینه.به خودم نگاه کردم و گفتم امروز یکم به خودت برس شاید یه نفر اومد و حس میکنم امروز اونکه باید بیاد میاد..بعدش خندم گرفت و به خودم گفتم باز رفتی تو رویا.😊
    شاید باورتون نشه ولی اون روز همون روزی بود که نامزدم برای اولین بار اومد محل کارم که منو ببینه.و من اصلا خبر نداشتم و بعدا وقتی متوجه شدم که خواستگاره نمیدونید چقد از احساسم که به واقعیت پیوسته بود شگفت زده شدم. اشنایی من و نامزدم از طریق معرف بود.بعد اومده بودن محل کارم منو دیده بودن و بعد هم تماس با مادرم وجلسه اول خواستگاری. معرف برامون گفته بود که ایشون خیلی پسر خوبیه . تو یکی از ارگان های خیلی تاپ کار میکنه.خانواده دوست, دست و دلباز ,خوش مسافرت و متین, نجیب ,اهل هیچ دود و دم و هیچی نیست.. خانواده عالی دارن.اصلا اهل دخالت نیستند و . ایشون یه ازدواج ناموفق داشته و دوساله که جداشده و هیچی از گذشته هم نمونده.به خود من هم گفتند که همسر سابقش خیلی وابسته به خانوادش بوده که جدا شدند. خلاصه من مشکلی ندیدم و رسید به خواستگاری. فقط بیست دقیقه باهم حرف زدیم ولی انگار سالها بود که میشناختمش. انگار یکی بودیم.همونجا فقط یک کلمه تو دلم گفتم خدایا هزاربار شکرت .همونی که میخام. کمی غرور داشت اما اصلا برام مهم نبود میگفتم مرده و غرورش،اما غرورش یکم شبیه بی محلی بود اما گفتم مهم نیست. صحبت سر جداییش بود که گفت ولله من هیچ اشتباهی نداشتم همش تقصیر اون بوده.اینجا خیلی دلم براش سوخت ، بعدش از خودمون گفتیم از خصوصیات اخلاقیمون.من پرسیدم بهترین و بدترین اخلاقتون از نظر خودتون چیه? قبل ازاینکه جواب بده خودم اول گفتم.
    گفتم من خودم بهترین و بدترین اخلاقم مهربونیمه. گفتم من اهل بگو مگو و دعوا و خدایی نکرده فحش نیستم یا صدامو بلند کنم سعی میکنم حرف بزنم اما اگه حل نشد سکوت.گفت اگه با من باشه خندیدم گفتم اونموقع حرفی نمیزنم ولی اگه ی چیزی باشه مثل بی احترامی شاید قهرکردم.گفت قهرت چقد طول میکشه گفتم بستگی داره.ولی بیشتر از دوروز فک نکنم باشه.(بعدها همین حرفم شد بلای جونم) و اونم گفت من موقع دعواهامون سکوت کردم ولی خانمم داد و بیداد میکرده...درمورد کارم که با کارم مخالف بودن و درمورد ادامه تحصیلم هم گفتن اگر شرایط زندگی جور شد ادامه بده.ولی بعدها گفت که نباید ادامه بدی چون مرد باید تحصیلاتش بیشترباشه.منم قبول کردم.
    خلاصه اون روز گذشت.فرداش تماس گرفتند برا جواب.جواب من بله بود ولی ازشون خواستم ی جلسه دیگه هم بیان باقی حرفامونو بزنیم.وبعد از ده روز جلسه ی دوم خواستگاری بود. نشستیم به صحبت. ازشون اجازه خواستم که سوال اخرو از گذشته ش بپرسم واونم با گشاده رویی قبول کرد و گفت هرچی دوست داری بپرس.خانم هروی زندگی مشترک ایشون فقط ۸ ماه دوام داشت و سوال بود برام که چرانتونستند باهم ادامه بدن.!با این سوال شروع کردم گفتم همسرسابقتون الان متاهله? گفت نه.گفتم مجرده? مکثی کرد و گفت نه.
    من شوکه شده بودم.نه متاهل نه مجرد.اصلا باورم نمیشد.اصلا جوابی براش پیدانمیکردم.همینجوری مونده بودم چی بگم.گفتم یعنی چی?
    گفت : معلومه خیلی باهوشی... طلاقش ندادم. وای نمیدونید چی به سرم اومد.اصلا نمیدونستم چیکار کنم.خانوادش تو اون اتاق.چیکارمیکردم فقط گفتم من شوکه شدم نمیدونم چی بگم.اخه چرا نگفتین؟
    گفت عذرمیخام اگه میگفتم جوابت بله نبود.منم گفتم معلومه که نبود اما اینجوری هم نمیشد.بعد گفت طلاق ندادم تا مهریه شو ببخشه.من تو اون زندگی خیلی اذیت شدم .نمیدم تا ببخشه...وای داشتم نابود میشدم...گفتم اگه هنوز علاقه ای هست...گفت نه نه اصلا ما تو این دوسال حتی یه پیام هم به هم ندادیم.هیچ علاقه ای نیست فقط علت طلاق ندادنم اینه که مجبورشه مهریه شو ببخشه. من هم بهش گفتم باید فکر کنم.که گفت باشه و باهم رفتیم بیرون.همه یجوری نگامون کردن.اون هم باحالت خیلی بدو دستپاچه ای با مامانش رفتند.از ی طرف دلم براش سوخت از طرفی هم ناراحت بودم از دستش.وقتی ب خانوادم گفتم اونا هم شوکه شدند.واقعا نمیدونستم باید چه کنم.از ی طرف حرفاشو کاملا قبول کردم و بهش اعتماد کردم اونم با جون و دل و از طرفی هم نگران بودم از رابطه ای که اولش با پنهانکاری شروع شده.
    خلاصه من با وجود سردی خانوادم تصمیم گرفتم باایشون ادامه بدم. به نامزدم تماس گرفتم گفتم من ادامه میدم فقط برام مشخص کنید برنامه هاتونو برا جدایی میخاید چیکار کنید و ... اون هم گفت باشه.ولی احساس بدی داشتم حس کردم نباید قبول میکردم از خودم بدم اومد .علتشو نمیدونستم .شاید برام سنگین بود که به همین راحتی همچین چیزی رو میپذیرفتم.ولی وقتی نگاه میکردم میدیدم خواستگار خوب نداشتم.و سنم هم داشت میرفت بالا.سی سالم بود نمیخاستم این فرصت و از خودم بگیرم. نگران آینده بودم.همه بهم میگفتن چرا ازدواج نمیکنی و ...نمیخاستم حسرتشو بخورم..تو فکر اون زن هم بودم اگه هنوز احساسی بینشون بود چی?بعد یاد حرفای نامزدم میفتادم که گفت هیچی بین مانیست و کاملا منو متقاعد کرده بود و آروم میشدم.

    بهشون پیام دادم که من ی شرطی دارم بالاخره قراره از زندگی من بزنیم برا مهریه و ... که ایشون در جواب پیامم نوشت من تصوری که از شما داشتم چیزدیگه ای بود و ما تفاهم نداریم و همه چی تموم.موفق باشید.جا خوردم ولی گفتم اشتباه از من بوده شاید لحنم تو پیام بد بوده که تماس گرفتم باهاشون که لااقل میپرسیدید شرطم چیه بعد قبول نمیکردید.که گفت مگه مذاکرات ایران و امریکاست که برام شرط گذاشتی من هم از کارم شرمنده شدم و عذر خواهی کردم و براشون توضیح دادم و ازشون خواستم که ادامه بدن.ایشون ب سختی قبول کرد. گفته بودند ک بهتره ۳ الی ۴ ماهی نامزد باشیم.
    رابطه ی ما رسما شروع شد اونم از طریق تلفن و چت . همه چیز عالی عالی من هرروز عاشقتر میشدم ایشون هم به من علاقه داشت. خانم هروی دوره جذابیت و که گرفتم دیدم من اول رابطه چقد جذاب بودم ولی بعدش نه.

    کم کم که تو رابطه رفتیم اتفاقاتی عجیبی افتاد.مثلا تو چت اگه حرفی میزدم که برداشتی میکرد بلافاصله رابطه رو تموم میکرد و من بایستی ساعتها براش توضیح میدادم و عذرخواهی میکردم و برش میگردوندم . سر تلفن هم بسیار حساس بود اگر کمی دیر جواب میدادم کمی عکس العمل تندی داشت .چیزی که تو رابطه ی ما بسیار پررنگ بود هر روز و هربار صحبت از اون خانم و متاسفانه مقایسه ی من با اون خانم بود جوری که ریز ریز اخلاقای خانم رو از من میپرسید که اگه تو همچین شرایطی باشی چیکار میکنی و ... وای بحال روزی که من حرفی میزدم که مشابه اون خانم بود یا نظرم شبیه اون بود رابطه رو تموم میکرد .تو این دو ماه سر چیزهای مختلف رابطه رو تموم کرد. من همه ی این ها رو میزاشتم پای اسیبی که از طلاقش خورده بود و میگفتم حق داره چون یبار شکست خورده اما بعد از هر تلفنش فقط گریه میکردم و حس میکردم دارم کم میارم.فکر کردم هنوز به من اعتماد نداره. سر مسایل مالی بشدت اذیت بود چون هم مهریه رو داشت هم وام ازدواجش.چون تازه استخدام شده بود حقوق بالایی نداشت.من بهشون گفتم که نگران مراسمات نباشید من هیچکدوم از جشنها رو نمیخام و برا شروع زندگیمون بریم ماه عسل.خوشحال شد.برا خرید هم گفتم که خودم همه چی دارم و هر وقت داشتی برام بخر حتی طلاها. نمیخاستم منم دغدغه ای بهش اضافه کنم.
    در اوج علاقه وقتی حرفی میزدم یا کاری میکردم که مورد پسندش نبود میگفت نکنه تو هم مثل اون باشی و رابطه رو تمام میکرد. من ازین مسیله بشدت نگران بودم. از ی طرف ناراحت میشدم از طرفی هم بهش حق میدادم چون زندگی سختی داشت.اما نمیفهمیدم چرا فقط بدیهام به چشمش میاد.وقتی میدیدم که ما تو نامزدی هستیم و همون اتفاقات و بهم زدنا داره تکرار میشه ترسیدم.خیلی ترسیدم.و یبار باهاش صحبت کردم گفتم که من نمیخام مجبورت کنم که تو رابطه باشی و وقتی قهر میکنی نگرانم چون قهر معمولی نیست تو رابطه رو تموم میکنی واین منم که اصرار میکنم که برگردی .میترسم نکنه علاقه ای نباشه و فکر کنی مجبوری.که گفت نه من هروقت حتی تو عقد حتی تو عروسی بفهمم بدردم نمیخوری رابطه رو تموم میکنم.و من این حرفش شده بود کابوس برام.
    رابطه ی ما یه سایه داشت اونم زن سابقش. زندگیمون شده بود حرف اون خانم. همش میگفت اون احساساتی بوده تو هم احساساتی یا منطقی?ببین اگه احساساتی ای من نمیتونم ادامه بدم.یا میگفت اون هرروز گل میخاسته تو اینجوری ای؟؟  بشدت غرور داشت و فکر نمیکردم تا این حد حساس باشه بخاطر همین یه جاهایی غافل میشدم.و عصبانی میشد.اگه سرچیزی من قهر میکردم یا سرد جوابشو میدادم که دوبار اتفاق افتاد رابطه رو تموم میکرد و میگفت از الان اینطوری وای به حال بعدا.و دیگه جرات بیان ناراحتی مو نداشتم و تو دلم میریختم.اصلا نمیخاستم از دستش بدم میترسیدم ولم کنه بره.

    خلاصه دو ماه گذشت . خانواده ها جمع شدن برا تاریخ عقد و مهریه.  عقدنکردم چون میترسیدم .همش فکرمیکردم جدامیشیم.احتیاج به زمان داشتم.و ایشون انقد اصرار داشت که سریع بریم سرخونه زندگیمون.من ازین همه عجله واهمه داشتم .فشارها از طرف خودش بود خواهرم هم هرروز زنگ میزد میگفت مطلقه ها اینجورن فلانن بهمانن.هرچی میگفتم دوسش دارم دیگه خواستگاری ندارم.سنم بالاست.اونم حرف خودشو میزد جوری که مامانم هم نظرش عوض شد و اومد گفت اصلا فک نکن که باید حتما ازدواج کنی.ازدواج نکن.منم از همه طرف تحت فشار بودم.نمیدونستم دارم چیکارمیکنم.فک میکردم کارم اشتباهه.رفتم پیش مشاور و اون هم گفت بدردت نمیخوره.ولی من میخاستم باهاش ازدواج کنم.تا ایشون پیشنهاد داد بریم مشاوره .من هم قبول کردم. جلسات مشاوره ۴ جلسه ست شد.یبار ازم پرسید اگه مشاوره بگه بدرد هم نمیخورید چیکار میکنی?منم ترسیدم به احساساتی بودن محکوم شم گفتم اولا ما هیچ مشکلی نداریم باهم.مشاوره هم هیچوقت نظرشو تحمیل نمیکنه.که اصرار کرد جواب منو یک کلمه بده چیکارمیکنی?بازم توضیح دادم ما مشکلی نداریم بازم اصرارکردکه گفتم اگر هیچ راه حلی نداشته باشه و اوضاع خیلی وخیم باشه میگم نه.بعد شب بخیر گفتیم و خداحافظی.
    فردا صبح من سرکار بودم بهش پیام دادم که اخرای صحبتمون گفت میخوام ی چیزی بهت بگم گفتم بفرما.گفت به خاطر حرف دیشبت که گفتی اگه مشاوره بگه نه توهم میگی نه .دیگه بهم زنگ نزن و ارتباطی باهم نداشته باشیم .نشستم دل سیر گریه کردم.اخه چقد منو پس میزد خسته شده بودم. دو شب بعد تازه از سرکار اومده بودم که زنگ زد.نمیدونستم چی بگم داشتم فک میکردم چی بگم و تازه هم رسیده بودم جواب ندادم.پیام داد که شناسنامتو دادم بهت ؟ گفتم نه پیشته.گفت میفرستمش برات.به خانواده بگید همه چی تموم شده.و موفق باشید.اصلا خشکم زد.موندم چیکار کنم مجبور شدم

    نمیدونستم چه کنم. دوهفته شد  نه اون زنگ زد نه من. نگران بودم بهش زنگ زدم جواب نداد.بعد بابام رفت که شناسنامه رو بگیره.و به دامادشون گفت چرا دوهفته اس نمیاد چیزی شده؟که اونم به بابا گفت .بله دختر شما مدام قهر میکنه.خیلی لوسه. اصلا محبتی نمیکنه... وقتی این حرفارو شنیدم شاخ دراوردم.گفتم من!! شوکه شدم.من کی قهر کرده بودم?خودش همش قهر کرده بود.من به خانوادم گفتم نتیجه هرچه باشه در کمال احترام جواب بدید.خواهرم بشدت عصبانی شد گفت باید همه چی و به رخش بکشی نباید بزاری حقت ضایع بشه و به دروغ تو رو بد کنه.اما من گفتم نه اصلا حق ندارید تندی کنید.که با حالت مسخره ای گفت هنوزم میخادش. فقط دلتنگ نامزدم بودم. دو روز بعد نامزدم پیام داد و رابطه رو ادامه دادیم.

    ماه سوم بود.میرفتیم مشاوره.همه چی خوب.رفتیم بیرون من نمیدونم چطور و چرا ازش پرسیدم تو سیگار میکشی بعد از حرف خودم خندم گرفت.چه سوال مسخره ای.ولی جوابی شنیدم که مثل پتک بود.گفت از کجا فهمیدی.گفتم مگه سیگار میکشی.گفت آره ولی تو از کجا فهمیدی.گفتم از رنگ لب و دندونات کمی شک کردم.وای نمیدونید چه بلایی سرم اومد.فقط سیگارنبود همش با خودم میگفتم چه چیز دیگه ای ازم پنهون کرده.اون از طلاقش اینم از سیگار.گفتم چرا نگفتی.من سیگار بدم میاد و دودش حالم و بد میکنه.گفت تو عقد میگفتم.و بعد گفتم چطور فک کردی نمیفهمم.گفت من همکارم ۷ ساله سیگار میکشه زنش نمیدونه.گفتم مطمین باش میدونه.و هیچوقت فک نکن که میتونی از زنت چیزی پنهان کنی.و بعد گفتم چه برنامه ای داری گفت من بخاطر ازدواجم سیگار کشیدم تو همون زندگیم.گفتم من حق داشتم بدونم.گفت اگه خواستی بهم بزنی به خانوادم نگو.باورم نمیشد بازم حرف رفتن!!! گفتم باشه و بحث و عوض کردم و هیچوقت دیگه نه حرفشو زدم و نه به روش اوردم.اما دلم خون بود.بقیه ش باهم خوب بودیم از وجود هم لذت میبردیم.دوسش داشتم.اما نگران بودم.ماه چهارم بود .نامزدم چند وقتی بود که گیر میداد به شوخی که باید بگی دوست دارم.ماهنوز همو با فامیل صدامیکردیم.ازطرفی هم میگفتیم چون دوره اشناییه فعلا محبتی نباشه.من هم با توجه به حساسیت هاش نمیگفتم مگه بعضی وقتها ..تا اینکه یه روز صبح داشتیم باهم میخندیدیم و حرف میزدیم هوا سرد بود.گفتم چقد سرده نامزدم گفت چای بخور گفتم وسیله ندارم گفت خودم برات کتری درست میکنم به شرطی که بگی دوست دارم، اصرار کرد که باید بگی.منم روم نمیشد و هنوزهم خجالتی بودم انقدها هم باهم راحت نبودیم. خلاصه با تمام استرسم گفتم که خندید و گفت سرت کلاه گذاشتم برات درست نمیکنم.و خندیدیم و خدافظی کردیم. اما من دلخور شدم. پراز ناراحتی بودم که پیام دادم و ازش خواستم درمورد چیزای احساسی شوخی نکنه. گفتم.لطفا درمورد احساسم شوخی نکن حس کردم مسخرم کردی.جواب داد دیگه باهات شوخی نمیکنم.  یعنی تو جنبه شوخی نداری.الم شنگه کردی.منم موندم گفتم نه من فقط گفتم احساسمو بهت بگم.بعد گفت اگه ادم بی جنبه ای هستی بگو که من تکلیفمو بدونم راستش من با این اخلاقا کنار نمیام.گفتم اخه تو این چندماه این همه شوخی کردی باهام.جنبه دارم.گفتم من ناراحتیم درهمون حد پیام بوده و دیگه تموم شده.اما ظهرکه باهام اونجوری حرف زدی اونجا ناراحت شدم.خلاصه شب هم کلی دراین مورد حرف زد و گفت قبول داری اشتباه کردی گفتم اره قبول دارم و معذرت میخام.یکم حالم خوب نبوده پیام دادم نباید پیام میدادم.اصلا هم قصدم ناراحت کردن تو نبوده راستش فک نمیکردم پیامم انقد بد باشه.و شما حق دارید.درومد گفت پس قبول میکنی اشتباه کردی گفتم اره.بعد گفت دو روز بشین فک کن اگه بازم این رفتارو داشته باشی من ادامه نمیدم منم در کمال ناباوری گفتم باشه.وخدافظی کرد.

    حدود ۵ دقیقه بعد مامانم زنگ زد که چیزی شده گفتم نه.گفت اخه داره به بابات زنگ میزنه.گفتم لابد کارداره.تعجب کردم اخه چیزی بهم نگفت.رفتم خونه.وقتی رسیدم مامانم و بابام ناراحت بودن.گفتند چی شده.گفتم چی شده.گفتند زنگ زده گفته دخترتون قهرمیکنه هرچی هم براش توضیح میدم قانع نمیشه.من تحمل این رفتارارو ندارم .قانع نشدن و اینکه انقد رو حرفش پافشاری میکنه برام قابل پذیرش نیست.و.... موندم .من عذر خواهی کرده بودم و قبول کرده بودم اشتباهمو.خواستم بهش زنگ بزنم گفتم نه.فرداش بهم زنگی نزدیم.روز بعد خانوادشو فرستاد که دخترتون تکلیفمونو روشن کنه.خیلی خیلی جا خوردم.حرفی برای گفتن نداشتم.گفتم چرا نگفتی من که بهت گفتم هر وقت نظرت عوض شد بگوبهم.بحث بالاگرفت سعی کردم ارومش کنم و اروم شد.گفت دیگه ازینکارا نمیکنی گفتم نه و قول دادم.اصلا باورم نمیشد.بعدش هم گفت حالا بگو دوسم داری و گفتم.و بعد خدافظی.

    مث یه تیکه گوشت له شده خودمو انداختم رو تشکم و فقط میخاستم بخوابم.هضم این ماجرا برام سخت بود. نمیدونستم چیکارکنم.نگران رابطم بودم رفتم پیش همون مشاوری که پیشش وقت داشتیم.همه چی و بهش گفتم.گفتم نگران رابطم هستم.هر مشکلی هست بهم بگید رابطمو نجات بدم.دیدم گفت این اقا اصلا بدرد نمیخوره.باید تموم کنی.منم اومدم خونه امتحانات نامزدم بود نمیتونستم بهش بگم.دوسش داشتم اون فقط اسیب دیده بود.همه ی حساسیت هاش مال زندگی گذشته بود.همونی بود که میخاستم.تحصیلکرده.اقا.مخترع بود.بهش افتخار میکردم.اما رفتاراش لهم کرده بود.کم اورده بودم.حالم بد بود.نمیدونستم چی درسته چی غلط.خوبیهاش و نمیتونستم کنار بزارم.اخه مگه کی کامله.نتونستم بهم بزنم.تصمیم گرفتم رابطمونو خودم درست کنم.خیلی از حساسیتهای خودم کم کردم.واکنش هام و کم کردم .بیشتر محبت کردم.و واقعا همه چی بینمون داشت درست میشد.به ارامش رسیدیم.فقط خوبیهاش و میدیدم.چه روزهای خوبی.بهم محبت میکردیم.اگرم ایراد میگرفت میگفت داری چاق میشی میگفتم باشه از فردا رژیم.داشتیم کم کم همه ی مشکلاتمون و حل میکردیم.به خواهرم دیگه اجازه ندادم دخالت کنه.زوم کردم رو نامزدم همه گذشته رو فراموش کردم.داشتم عاشقش میشدم.اونم راضی بود.هرچند کمی نگران بودم.ترسم این بود دارم اشتباه میکنم اخه همه یکصدا میگفتن نه و من میگفتم اره.نامزدم میگفت چقد خوبه تورو دارم.بیا عقد کنیم گفتم باشه.گفت مشاوره رو چکنیم نریم.گفتم بریم فقط تست و بدیم بیایم.دیگه نمیریم .با اینکه مخالف بود ولی گفت باشه.بعد امتحاناتش رفتیم جلسه اخر مشاوره.من دلشوره ی عجیبی داشتم.بهش میگفتم دلم شور میزنه اتفاقی نیفته بیا برگردیم.بعد خندیدیم.و حرف زدیم تا اونجا.تا رفتیم تو مشاور گفت یکی یکی بیاید.نامزدم رفت بیرون تا رفت مشاور بهم توپید که چرا اومدی مگه قرار نبود تموم کنی.گفتم تو این مدت تونستیم خیلی از مشکلاتمونو حل کنیم.بعد با ی لحنی گفت اول اومدی میگی مشکل دارم الان میگی حلش کردم.گفتم باهم حرف زدیم.گفت من نمیدونم چکارکنم.گفت حالا برو بیرون.نوبت نامزدم بود.و بعد دوتایی رفتیم. و اتفاقی که نباید میفتاد افتا د هرچی که اون روز گفته بودم به نامزدم گفت من هاج و واج موندم.باورم نمیشد ریز حرفامو بگه.گفتم شاید میخاد بگه من رفتم پیشش.نامزدم یه نگاهی بهم کرد و گفت هنوز حل نشدن.تا اومدم حرف بزنم دکتر گفت من ازش خواستم مشکلات رابطه رو بگه.حتی اونایی که حل شدن.دکتر بهش گفت زود برا ازدواج مجدد تصمیم گرفتی و اشتباهت این بوده که مسایلتونو به خانواده ها کشوندید این یعنی توانایی حل مساله ندارید.ودر اخر گفت یا باهم حلشون کنید یا باهم خدافظی کنید.و چند بار جملشو تکرار کرد و چند بار به نامزدم گفت تو یبار شکست خوردی نمیخای که دوباره شکست بخوری.اومدیم بیرون.من راه و گم کردم نامزدم هدایتم میکرد.حالم بد بود.شرمنده بودم.نمیفهمیدم خوبه یا بد.توراه خونه یک کلمه حرف نزدیم هیچکدوم.منو رسوند و رفت.این اخرین دیدارمون بود.

    وقتی رسیدم طبق معمول بعد از نیم ساعت بهش پیام دادم رسیدی.جواب نداد نگران شدم زنگ زدم جواب نداد.پیام دادم .گفت خودم بعدا جواب میدم.گفتم چیزی شده گفت اره همه چی تمومه.گفتم چی شده مگه.چرا این تصمیمو گرفتی.بزار باهم تصمیم بگیریم. گفت ما باهم تفاهم نداریم.هر چی زنگ زدم جواب نداد. فقط گفتم تورو خدا عجولانه تصمیم نگیر.تو از دست من ناراحتی نزار تو عصبانیت تصمیم بگیری.مگه مشاور چی گفت گفت حل کنید.گفت نه مشاور گفته شما بدرد هم نمیخورید من یبار به حرف مشاور گوش ندادم اما اینبار گوش میدم. اصلا نمیخام ازدواج کنم مشاور گفته فعلا زوده, من تازه جداشدی.فعلا ازدواج نمیکنم.گفتم خواهش میکنم اینکارو نکن.روحرفش موند.دو روز باهم حرف نزدیم.من دیگه جونی نداشتم.نه خواب نه خوراک.. بعد دوروز طاقت نیوردم به نامزدم زنگ زدم التماسش کردم.توضیح دادم.گریه کردم اما فقط گفت تو هم مثل اون زنی.گفت گریه نکن وگرنه میفهمم مثل اونی.اونم گریه کرد.گفتم تورو خدا بریم پیش ی مشاوره دیگه اون هرچی گفت اصلا تست و بدیم جواب تست هرچی شد.اصلا فقط میگفت جداشیم.بعد یه هفته پدرش تماس گرفت و رابطه رو رسما تموم کرد.بعد از بیست روز فهمیدیم رفته خواستگاری. دنیا رو سرم خراب شد.یکساله دارم حسرت میکشم و فقط میزنم تو صورت خودم بخاطر اشتباهاتم.کاش بیشتر درکش میکردم.کاش اون روز اون پیام و نمیدادم.کاش مشاوره نمیرفتم.کاش ناراحت نمیشدم....من مقصر بودم.شاید مقصر صد درصد.من آگاه نبودم .. فکر میکنم باید بیشتربهش محبت میکردم.نه اینکه نکردم کافی نبود. . . پراز حسرت ای کاش هام.من بد بودم و بد کردم....

    🔺✅اگر در حال تجربه جدایی هستید ما به شما دوره از جدایی تا تعالی رو تجربه میکنیم تا با کار کردن روی خودتون دیگه همچین تجربه ای نداشته باشید ✅🔺




    ارسال نظر
    captcha
    اخرین نظرات
    13 تير 99
    چراواقعافکرمی کنیدشماکوتاهی کردید!؟بایدزودتررابطه روتموم می کردید،خداروشکرکنیدکه رابطه به جایی نرسیدکه تاآخرعمرعذاب بکشیدکه به احتمال زیادهم خیلی راحت جدامیشدن وبازشماعذاب می کشیدیدواقعااون آقامریض بودن کمبودداشتن خیلی راحت شدین که تموم شداین رابطه.
    پاسخ
    -1
    انصراف

    حامد علیپور 18 ارديبهشت 99
    درود خانم هروی گرامی.راستش این اولین ارتباط نوشتاری من با مجموعه شماست.هنوز هم بلد نیستم برای ارسال دستاوردم با کدام بخش در ارتباط باشم اما چون حس نوشتن در من بیدار شده بود دل به دریا زدم و عمل کردم. داستان من از اوایل تابستان ۹۸ شروع شد.بعد از تلاشی نا موفق برای رهایی از ازدواجی ۷ ساله، سرد،بی روح،جانکاه و ملال آور.بعد از طرد شدن از طرف کل خانواده،بی پول و بی حامی و ترس از تهدید های همسرم برای به اجرا گذاشتن مهریه ای سنگین مجددا ناچار به ادامه زندگی مشترک شدم. شروع تحولات با تهیه دوره جذابیت درون بود.دریافتم چطور باید انرژی های درونی خودم را حفظ کنم و حتی آنها را افزایش بدهم.با آگاهی آنچه را که از این دوره آموخته بودم در جز جز زندگی روز مره ام اجرا کردم.کار آسانی نبود مخصوصا برای دل شکسته ای چون من،اما میدانستم بهترین کمک من به خودم همین است.نتایج در عرض دو ماه ظاهر شدند وارد معاملاتی شدم که برای من بسیار سود آور بودند.دیگر اکنون به استقلال مالی رسیده بودم و نیازی به پول پدرم نداشتم.غرور شکسته ام احیا شد.مهمترین فرد زندگی من که بسیار مغرور هم بود با من تماس گرفت و بسیار سعی کرد بابت گذشته از من دلجویی کند و بارها موکدا عینا میگفت که تو چقدر عوض شده ای‌.دیگر اکنون من میدانستم این تغییرات حاصل چیست.دوره جزیره گنج را شروع کردم اما راستش هنوز حتی از نام کلمه طلاق می ترسیدم.سعی میکردم با خودم کنار بیایم که با وجود تمام این دستاوردهای مثبت فعلا محکوم به قبول این زندگی مشترک ملال آور هستم.کم کم احساس کردم در لایه های زیرین روح و روانم اتفاقاتی در حال روی دادن است.به سراغ دوره( از عزت نفس تا اعتماد به نفس) رفتم.به ناگاه همه چیز متحول شد.این روح ترس خورده از طرد و طلاق گویی باز بیدار شده است و دیگر مثل سابق نمیترسد.مبحث تضاد بین ارزش های فردی و ارزش های جامعه و خانواده در دوره( از عزت نفس تا اعتماد به نفس)،چشم سوم مرا باز کرد.گویی گره های کور روانم به یکباره نمایان شدند.آنجا که صحبت از جنگجوی درون کردید تو گویی فقط با من حرف میزنید.جنجگوی من بیدار شد:یا رها خواهم شد یا جان خواهم داد.اینبار دیگر نه از طلاق می ترسیدم و نه از مهریه و نه از طرد و تهمت خانواده.تصمیمم را برای جدایی اعلام کردم.به طرز معجزه آسایی حالم بهتر شد و با حفظ استقلال مالی از آن خانه زندگی سرد و بی روح بیرون آمدم و حتی شهر محل زندگی من عوض شد.در شهر جدید به دنبال کار می گشتم که خیلی سریع یک کار فوق العاده عالی و با کلاس اجتماعی زیاد و در حیطه تخصصیم به بنده پیشنهاد شد.همسرم که مهریه را به اجرا گذاشته بود برای مصالحه مهریه پا پیش گذاشته است.داستان من هنوز ادامه دارد ولی من دیگر حامد گذشته نیستم و از مشکلات و موانعم بسیار بزرگتر هستم.من این همه را اول لطف پروردگار عاشق میدانم و بعد آگاهی خودم که از گوش جان سپردن به دوره های شما حاصلم شد.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    15 ارديبهشت 99
    باید ادامه بدم همراه شما امروز فهیمدم قرارنیست گذشته رو فراموش کنم اون جزیی از زندگیمه فقط قراره ازش درس بگیرم برای همین امروز به خودم اجازه دادم هرچقدر دلم میخواد گریه کنم ولی فقط امروز یا شاید فقط چندروز دیگه خدایا سوده راهی بود برای رسیدن به تو بازم همیشه کمکم کن
    پاسخ
    -3
    انصراف

    تینا 15 ارديبهشت 99
    باید ادامه بدم همراه شما امروز فهیمدم قرارنیست گذشته رو فراموش کنم اون جزیی از زندگیمه فقط قراره ازش درس بگیرم برای همین امروز به خودم اجازه دادم هرچقدر دلم میخواد گریه کنم ولی فقط امروز یا شاید فقط چندروز دیگه
    پاسخ
    -1
    انصراف

    15 ارديبهشت 99
    اولین باره که تو یه چالش شرکت میکنم حتی نمیدونم کی شروع شده وآیا تموم شده یا نه؟اما برای من یه شروعه.دوره ها رو سال گذشته خریدم نصفه ونیمه گوش کردم با اینکه جدی نگرفتم اما نتایج خیلی خوبی برام داشت واین باعث شد امروز توی روزهای نه چندان خوب زندگیم دوباره عقبگرد کنم و یه بار دیگه خیلی به زندگیم نگاه کنم اینو اینجا نوشتم تا هرروز بخونم و یادم باشه که شروع کردم.خدایا به امید تو!!!
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Sunrise.1160 زهراپیریایی 26 فروردين 99
    پاسخ
    -3
    انصراف

    مونا ملک 24 فروردين 99
    سلام سوده عزیزم.اواخر دیماه بود که کل فایلها رو تهیه کردم، زمانیکه از یک رابطه مخرب ۳ ساله بیرون اومده بودم، پای مادرم شکست و ۴ روز بعد پدرم روانه بیمارستان به بخش ای سی یو شدند. آنقدر سرعت این وقایع زیاد بود که وقتی به خودم اومدم دیدم خواهر بزرگم رسیده ایران برای کمک و ازش خواستم ۲-۳ روز به من کاری نداشته باشه تا بتونم استراحت کنم و انرژی بگیرم و بروم خانه پدری کمک حال باشم دوباره. تمام این وقایع باعث شد انرژی جنگجوی من فعال شه، همراه با چالش ۴ ماهه و من جدید تونستم : ۱- ۸ کیلو وزن کم کنم، ۲- روابط با مادر و پدر و خواهرم رو احیا کنم و اعتدال ببخشم ۳- قدر دان و شکرگزار باشم برای هر آنچه که دارم ۴- بعد از یک عالمه کشمکش درونی رها کنم و ببخشم اول خودم رو و بعد فرد عاطفی زندگیم رو ۵- دوره جدایی تا تعالی از نظر من تکمیل کننده دوره هاست، انگار حرف آخر رو‌ میزنه، جواب تمام سؤال‌ها رو میده. کلی سایه و گره پیدا کردم و همچنان به دنبال بقیشون هستم. با مادر و پدر و خواهرم راجع به طردشدگیهام صحبت کردم و آرام همه چیز در حال بهبود هست. ۶- با آقایی در تماس هستم که بسیار شبیه من هستند و کاملا تفاوت بینشم نسبت به ارتباط با ایشون و رابطه های گذشتم رو میبینم. ۷- همچنان رو خودم کار می‌کنم و وارد چالش ۴ ماهه برای بار دوم شدم. ۸- بسیار بسیار از شما سوده عزیزم سپاسگزارم برای آگاهی که به من دادین و ممنون که با برگزاری چالشها و فایلها و غیره این راه رو برای ما هموار کردین که ادامه بدیم همگی در جهت آگاهی و زندگی سالم 😊
    پاسخ
    -2
    انصراف

    ZIZI 24 فروردين 99
    عزیزم منم مثل تو این شرایط رو تو دو سال داشتم. دو سال خودم رو فدای کسی کردم که ارزش ده دقیقه وقت گذاشتن رو هم نداشت. و خیلی راحت منو گذاشت کنار و رفت ازدواج کرد و در کمال پررویی گفت مگه من چیکار کردم؟! من و تو یه چیزی میخواستیم که نشد. اما..... دو سه ماه بعد با اظهار پشیمونی برگشت که میخوام طلاقش بدم تو خیلی بهتری من اشتباه کردم یه مدت فقط به درد دل هاش گوش کردم اما در آخر گفتم دیگه تو رو نمیخوامت. و درست چند ماه بعد فرشته زندگیم رسید. مرد آرزوهام. مردی که هر دختری آرزوشو داره. مرد زندگی. مرد با غیرت. مردی که مردانگی برازنده شه. مردی که خانواده م هم شدیدا بهش علاقه دارن. من الان تو اوج خوشبختیم. من نه هردوی ما. میدونی چرا؟ چون با اون رابطه ی بد و آشنایی با زندگی سالم درس هایی آموختم که بهشون نیاز داشتم. خداوند اونقدر من رو دوست داشت که با اون رابطه ی بد منِ خام رو پخت. من حالا می فهمم که مردونگی به صدای بلند داشتن نیست به دل بزرگ داشتنه. غیرت به داد و بیداد کردن و محدود کردن نیست غیرت اینه که نذاری آب تو دل خانومت تکون بخوره نذاری غم تو دلش بیاد. مرد با غیرت زنشو خوشحال می کنه و می خندونه نه اینکه به خاطر یه خنده یک هفته با همسرش قهر بکنه. من حالا میفهمم که خدا چقد منو دوست داشته و خودم خبر نداشتم. خدارو صد هزار مرتبه شکر الان دقیقا یکسال هست که یک زندگی عاشقانه و سرشار از آرامش رو دارم و هرروز همسرم بخاطر این پختگی و بلوغم بهم افتخار می کنه و مدام میگه آخه تو چقد دختر فهمیده ای هستی. چرا پس بقیه دخترا جای لوس بازی های دخترونه مثل تو اینقد درک و شعورشون بالا نیست؟ و من همیشه بهش میگم چون اونها هنوز به ارزش واقعی خودشون پی نبردن چون هنوز مفهوم واقعی زندگی کردن رو نمی دونن. چون هنوز با زندگی سالم آشنا نشدن. خانم هروی شما لایق بهشت هستید. چون این دنیای مارو بهشت کردیذ😘🌹
    پاسخ
    -1
    انصراف

    صنم 22 فروردين 99
    شما چرا قدر و ارزش خودتو نمیدونی، چرا فکر میکنی تنها مرد روی کره زمین همینه؟ بنظرم این مشکلات تو خونواده هایی هست که دخترا یا برادر ندارن یا برادرا محبت کافی به خواهرا رو نمیکنن و اونا از کمبود محبت جنس مخالف به هر مدل ابراز تمایلی جواب مثبت میدن، قدر خودتونو بدونید، وقتی برای اولین بار میگه تموم کنید مطمئن باشید این دیگه ابزارش میشه واسه هر بار که مخالف نظرش حرف بزنید و رفتار کنید، در ثانی من مفهوم کلمه "نگران شدم" رو نمیفهمم؟؟ مگه تا قبل از این شما تو زندگیه اون آقا بودید؟ مگه اون آقا پدر مادر نداره که شما باید نگرانش بشید؟؟؟ خواهش میکنم خودتونو به خاطر حس ابراز محبت به یه فردی که علاقه ای به شما نداشته یا هر کس دیگه از بین نبرید.....
    پاسخ
    -0
    انصراف

    زهرا 14 فروردين 99
    شما ارزش خودت رو بدون و از زندگی و کار لذت ببر حتی از پیاده روی و کار لذت ببر. لازم نیست زندگی رو با همچین مردی قسمت کنی که اذیت بشی. یه مرد ممکنه کار و وضع معمولی داشته باشه اما در کنارش خوشبخت باشی.
    پاسخ
    -0
    انصراف
    Banu 10 ارديبهشت 99
    ارع عزیزم واقعا پرمعنی بود🧡
    -0

    مریم 11 اسفند 98
    خانم هروی عزیزم واقعا نمیدونم چه معجزه ای بود و چجوری وارد صفحه شما شدم تو شرایطی که واقعا حال روحی بدی داشتم کسی که نامزد من بود بدون اینکه من خبر داشته باشم با خانواده شیاد تر از خودش یک نفر دیگرو عقد کرده بود و همزمان تماس تلفنی و دیدار هاش با منم بود وقتی فهمیدم عقد کرده نابود شدم منکه انقدر جایگاه خوب دارم و به هر خواستگاری جواب نمیدادم روزای بدی داشتم که وارد پیج شما شدم با صدای شما شب ها گریه کردم و خوابم برد ولی ظرف مدت دوهفته به ارامشی رسیدم که باورم نمیشد کلی اتفاق قشنگ افتاد و ظرف دوماه هم حدود ۱۰ کیلو وزن کم کردم کلی پولدار شدم کلی اتفاق قشنگ تر و حالا بعد دوماه زنگ زده که من میخوام اون خانم رو طلاق بدم و تو برگردی با تمام قدرت گفتم لطفا دیگه تماس نگیر چون اصلا برای من هیچ زمان وجود نداشتی که الان بخوای برگردی به حز اون افراد دیگه ای هم وارد زندگیم خواستن بشن که فعلا اجازه ندادم چون انقدر عاشق خودم شدم که دیگه دوس ندارم کسی ازارم بده من تخصص دارم جایگاه اجتماعی ظاهر زیبا و همش با فایل های شما پیدا شد واقعا ممنونم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    زامیار 22 بهمن 98
    از قدیم خانواده سنتی گفته اند متاسفانه الانم هست که شوهر خدای روی زمینه برا زنش.ودخترانمون بااین نگاه بزرگ کردیم امام سجاد می فرمایند تنهایی بهتراز همنشین بد است چه همنشین بدی بالاتر از همسربد .سر نوشت یک خانواده یک جامعه دست مادره اگر مادران نادان بیسواد ترسو نداستن عزت نفس نداشتن اعتماد به نفس وفداکاریهای نادرست وووو همه به یک خاتواده وجامعه وتربیت سو فرزندان ضعیف لوس زودرنج حساس گستاخ بی اراده بدبخت وووو میشود که متاسفانه این چرخه ادامه دارد من خودم مادرم مادر دوتا دختر به زعم خودم در میان همه ی مشکلات خوب تربیتشان کردم ولی وقت ازدواجشون وبعداز اون فهمیدم که چقدر کوتاهی کردم در تربیتشان البته تربیت خودم والان ماحصل تربیت ناآگانه تقلید کورکورانه نادانی حماقت ساده لوحی مشغول بشور وبساب وبیشعوری و سایه ها, گره های روانی ما مخصوصا خودم منجر به ازدواج زود هنگام بچه هام وبدبخت شدن فررند اولم شده که با یک فرد دروغگوی معتادوووووداره به خاطر پدرش عمه هاش حرف مردم ونداشتن ثبات شخصیتی وابستگی عاطفی ترحم بیجا وترس ترس ترس ونداشتن روح قوی زندگی میکنه ومن می ترسم خیلی دعام کنید زنان مادران خودتون دوست داشته باشین
    پاسخ
    -0
    انصراف

    21 بهمن 98
    سپاس از دوستان عزیز و استفاده بردم از تک تک نظرات با ارزشتون. زندگی پیچیده تر از اون چیزیه که فکر میکنیم.حداقل برای من اینچنین بوده.وقتی کسی رو دوست داشته باشی .وقتی بخوای براش بجنگی اما راه و غلط بری نتیجش میشه یه عمر حسرت.حجم بینش و آگاهی هاتون افزون,حسرت از زندگیهاتون به دور.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    روشا 21 بهمن 98
    اغلب ما خانمها از بچگی با دید اینکه وقتی بزرگ شدیم و کسی رو که تو این سالها در موردش خیالپردازی کردیم رو بتونیم پیدا کنیم و بدستش بیاریم اون موقع خوشبخت میشیم و تو جامعه امروزی که سن ازدواج بالا رفته 30سالمون شده اما به خودمون اجازه ندادیم بدون حضور شخصی تو زندگیمون حس خوشبختی کنیم دوست عزیز اصلا ناراحت نباش همه ی ما یک تجربه های اینچنینی تو زندگیمون داریم و به جرات میگم 90 درصد مشکلاتمون بخاطر تله ی بی ارزشی که درونمون حس میکنیم پسرها چون از اول اون حس رو از بچگی بهشون دادن کمتر تو این زمینه مشکل دارن اما خب چیزی که با یادگیری بدست بیاد ارزشش خیلی بیشتره و اگه درسشو بگیری دیگه تو دامش نمی افتی و میتونی زندگیتو اونجور که میخوای محکمتر بسازی به قول خانم هروی اول رو عزت نفسمون کار کنیم و اون اسکلت ساختمان رو بزنیم تا ی بنیاد قوی داشته باشیم برای درست رفتار کردن به خودمون تا دیگران هم با ما به درستی رفتار کنند و ادمهای اینجوری رو دیگه جذب نکنیم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    روشا 21 بهمن 98
    اغلب ما خانمها از بچگی با دید اینکه وقتی بزرگ شدیم و کسی رو که تو این سالها در موردش خیالپردازی کردیم رو بتونیم پیدا کنیم و بدستش بیاریم اون موقع خوشبخت میشیم و تو جامعه امروزی که سن ازدواج بالا رفته 30سالمون شده اما به خودمون اجازه ندادیم بدون حضور شخصی تو زندگیمون حس خوشبختی کنیم دوست عزیز اصلا ناراحت نباش همه ی ما یک تجربه های اینچنینی تو زندگیمون داریم و به جرات میگم 90 درصد مشکلاتمون بخاطر تله ی بی ارزشی که درونمون حس میکنیم پسرها چون از اول اون حس رو از بچگی بهشون دادن کمتر تو این زمینه مشکل دارن اما خب چیزی که با یادگیری بدست بیاد ارزشش خیلی بیشتره و اگه درسشو بگیری دیگه تو دامش نمی افتی و میتونی زندگیتو اونجور که میخوای محکمتر بسازی به قول خانم هروی اول رو عزت نفسمون کار کنیم و اون اسکلت ساختمان رو بزنیم تا ی بنیاد قوی داشته باشیم برای درست رفتار کردن به خودمون تا دیگران هم با ما به درستی رفتار کنند و ادمهای اینجوری رو دیگه جذب نکنیم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    21 بهمن 98
    ممنون که این داستان رو گذاشتید ... خیلی حرص در بیار بود 🙈 عزیزدلم برو خداروشکر کن که تموم شد و دیگه این مرد تو زندگیت وجود نداره اصلا باید خیلی زودتر از اینا تموم میشد . من و خیلی از بچه های زندگی سالمی دقیقاً همین مشکل تو رو داشتیم و مثل تو همینطوری زانوی غم بغل کردیم ناراحت بودیم و انگار همه چی برام اون تموم شده و دنیا به آخر رسیده . منم مثل تو بودم حتی بدتر از تو تقریباً ۲ سال تو رابطه مخرب بودم همه جور باجی دادم چون اون آدم بمونه اما بلاخره با بدترین شرایط منو ول کرد و رفت و تقریباً چند روز بعد از اینکه با هم کات کردیم اون آقا ازدواج کرد به خواسته مادرش و گفت اونو می خوام یه ازدواج سنتی... اما بازم خداروشکر که بعد از شیش ماه با زندگی سالم آشنا شدم و تونستم خودمو نجات بدم همین الان خیلی خوشحالم و همش به خودم میگم ای وای واقعا من با زندگی خودم چه کردم این همه نشونه ای خدا فرستاد را ندیدم و فقط هر کاری می کردم که اون آقا بمونه هرچی میگفت میگفتم چشم فقط منو قبول کنه حتی اون آدم بسیار پایین تر از من و خونوادم بود اما من به خاطر عزت نفس پایینی که داشتم و اعتماد به نفس پایینی که داشتم میخواستم به هر قیمتی که شده اون آقا بمونه و فکر می‌کردم و اون آقا خدای منه وقتی که ازدواج کرد اون موقع خیلی داغون شدم کسایی که مثل من این تجربه را داشتند می فهمند من چی میگم و حال من را درک می‌کنند اینها را گفتم که بدونی تو تنها نیستی و خیلیا این اتفاق برایشان افتاده اما با کمک خدا و خانم هروی و مجموعه زندگی سالم تونستم بلندشم من الان بعد از این اتفاق خیلی عوض شدم خیلی بزرگ شدم هرکی منو میبینه میگه تو خیلی عاقل تر شدی و بعد از این مسئله وقتی خودم را پیدا کردم انقدر افراد خوبی تو زندگی من آمده اند که خودم باورم نمیشد. کلی راه برام باز شد .الهی شکر از ته دل برات دعا می کنم که بتونی خودت رو پیدا کنی و روزی برسه که بنویسی چقد خوشحالیکه اون آقا رفته و تونستی خود واقعی و طلای درونت رو پیدا کنی. 💎💎💎
    پاسخ
    -0
    انصراف

    رقیه 21 بهمن 98
    عزیزم شما فقط باج دادی، مشکل از اون اقا بوده ک هنوزمسائلش رو حل نکرده و کامل از رابطه بیرون نیومده دنبال یه رابطه دیگه بود واینکه میخواسته همه کنه و کسری های اون زندگی رو شما جبران کنی اون اقا پراز ترس بوده شما هم با این فکر ک سنت داره میره بالا میخواستی ب هرقیمتی ازدواج کنی، قبول کنیم وقتی تورابطه باج میدیم هم خودمون رو بی ارزش میکنیم و هم طرف مقابل رو دل زده.
    پاسخ
    -1
    انصراف

    فاطمه 21 بهمن 98
    شما که خیلی اذیت شدی عزیزم! مگه یه رابطه ی خوب باید انقدر آدم و تحت فشار بذاره!؟ تنها بودن که جُذام نداره. آدم تنها بمونه بهتر از اینه انقدر انرژی تو رابطه اش از دست بده. دعا میکنم که دوباره آرامش داشته باشی عزیزم.
    پاسخ
    -1
    انصراف

    وحیده معین اذر 21 بهمن 98
    سلام دوست عزیز..اولا با کار کردن روی خودتون سعی کنید خودتونو پیدا کنید دوم اینکه نشانه های عدم سلامت اون رابطه رو از اویل گرفتین ولی عمدا بی توجهی کردین بخاطر اینکه اون فرصت رو از دست ندین درخالیکه اون اصلا فرصت و‌موهبت نبود برا شما و خواستین هر طور شده خفظش کنین..با احترام ب شما و ایشون عرض میکنم ایشون ب شما گفتن ک منتظرم مهریه شو ببخشه طلاقش بدم باید میفهمیدین قضیه رو ک‌چجور ادمیه..من نمیگم مهریه دادن و گرفتن خوبه یا بد..ولی ایشون نشانه ها رو داده دست شما ولی شما خودتونو ب خواب زدین و اسیب خوردین.ازدواجی ک از روی ناچاری باشه صحیح نیس..خانم هروی معلم زندگی ما ما رو اگاه کردن که تو همچین مواقعی چیکار کنیم ازخدا کمک بگیر و بلند شو برای شروعی دوباره
    پاسخ
    -1
    انصراف

    Masoume 21 بهمن 98
    بنظرم فکر کردن به چنین آدمی، تاسف و حسرت خوردن و .... کاملا کار اشتباهیه، تو اون رابطه شما از خودتون خیلی مایه گذاشتید و واقع بین نبودید. اون آقا بنیان شخصیتی متزلزلی داشتن و همینطور شما، چون مرتب بهشون باج میدادید. گاهی داشتن یه مقدار غرور چندان بد هم نیست، این همه تو رو پس زده حتی نباید بهش زنگ میزدی دیگه...الانم خودتو سرزنش نکن...فقط روی خودت کار کن.مردی که هنوز از نظر فکری و شخصیتی از سه سالگی خودش عبور نکرده، ارزش غصه خوردن نداره،سعی کن اونقدر متعالی بشی که ازدواج برات فقط یه گزینه باشه، نه تنها راه موجود
    پاسخ
    -1
    انصراف

    fereshteh 21 بهمن 98
    کاملا مشخصه که این دوستمون از سر ناچاری تن به این نامزدی دادن، با اینکه اون آقا ملاک های ایشونو داشتن اما از همون اول با دروغ جلو اومدن! سیگار میکشیدن! و خودشون مقصر جداییشون بودن ولی خانومشونو متهم میکردن! قطعا که توی هر رابطه ای هر دوطرف مقصرن ولی احتمالا توی این رابطه 90درصد آقا مقصر بودن، خیلی بده که خودتو گول بزنی و توی رابطه ای بمونی که روانت بهم بریزه و تحقیر بشی، رابطه ی درست بهت حس سرزندگی میده، احساس باارزش بودن و رشد و پیشترفت میده، بنظرم باید هر انسانی اول خودشناسی کار کنه و بعدش همه چیو به خداوند بسپره، ما نباید دغدغه ی پیدا کردن کسی رو داشته باشیم، چون کسی که به بلوغ فکری میرسه تمام تلاششو برای زندگی میکنه و خونسرد ادامه میده، تجربه ی خودم میگه که باید تنها بمونم تا به اون بلوغ برسم که نه خودمو بدبخت کنم نه دیگران رو، برعکس خوشبخت ترین بشم، داستان تلخی بود و پر از نکته، ممنون سوده جان عزیزم
    پاسخ
    -2
    انصراف

    Narjes 21 بهمن 98
    سلام عزیزم،داستان ات برای من هم مثل بقیه دوستان خیلی ناراحت کننده بود. حقیقت اینه که هیچکس نمیتونه هیچ شخصی رو توی رابطه ای که داره یا داشته و احساساتش قضاوت کنه و شاید نظر دادن سخت ترین کار باشه... میتونم درک کنم که چقدر احساس خلاء میکنی الان و چقدر این نگرانی که تبدیل به واقعیت شده برات سخت و درد آوره،میدونم این احساس و داری که این آخرین آدم خوب از نظر موقعیت و تحصیلات و ظاهر و ...بود که توی زندگیت اومد و اگر دیگ چنین آدمی نیاد توی زندگیم چیکار باید بکنم و شاید از لحظه جدایی ات به بعد هر مردی رو با اون آقا مقایسه کنی... ازت یه چیزی میخوام عزیزم ازت خودت بپرس که چرا کار عاقلانه ای و که بارها توی ذهن من اومد که انجامش بدم(تموم کردن رابطه) و انجام ندادم چرا با وجود حرف های مشاوره هنوز تردید داشتم به انجام کاری که از عمق قلبم نداش میومد همون جایی ک نگرانی ازش بلند میشد؟ چرا گذاشتم یه آدم که الان توی همه ی نظرات رفتارش غیر معمول و منطقی نشون داده میشه اون کار درست و انجام بده؟!! چرا فک کردم دنیا گزینه دیگه ای برای من نداره؟ وقتی خودم و دنیام محدود میبینم و تصور میکنم فک میکنم اگر کسی بره دیگ بر نمیگرده و یا اگر بره دیگ بهتر از اون گیرم نمیاد از صمیم قلبم از خدا آرامش و برات میخوام و امیدوارم هدیه واقعی خداوند رو سریعتر دریافت کنی عزیزم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    نیلو 21 بهمن 98
    من نظرم اینه.بیش از حد بهش باج دادی و باز هم الان خودت رو مقصر میدونی. یعنی بازم میخوای بهش باج بدی تا بمونه.یکم اقتدار داشته باش.خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که باید باشه بهش بها دادی.از خودت از خواسته هات از علایقت از چیزایی که توی رابطه میخواستی گذشتی تا اون بمونه. الانم خودت رو نباید مقصر بدونی چون نیستی
    پاسخ
    -0
    انصراف

    20 بهمن 98
    ما هم داستان هایی مشابه شما داشتیم دوست عزیز و در طول خوندن داستان در اینه شما خودم رو دیدم،همونطور که اون اقا متصل به رابطه قبل بودن شما هم به تصویر ذهنیتون از این مردد اتصال داشتین و حتما با همین ترس ها همراه بوده،به همین علت شخصی که به سمت شما اومده مشابه خود شما بوده اون هم متصل،فقط او گریزان و شما تشنه که از نظر جهان هر دو یعنی طلب کردن در همون ابتدای رابطه چندین بار چراغ قرمزهایی را دریافت کردین مثل پنهان کاری طلاقشون،سیگار کشیدن،دمدمی مزاج بودنشون،.. پس میشد از این رابطه رد شد. باید بتونیم با ارزش های خودمون زندگی کنیم،مثلا باید وارد یه اقلیم امن بشیم مثل هجرت ،هجرت از خود به خود به قول مولانا‌...بمیرید بمیرید وزین مرگ نترسید،،کز این خاک برایید سماوات بگیرید. می بایستی در شرایط و مشکلات دریاگونه باشیم تصور کن وقتی دریا باشی از این دریا صد لیوان اب برداری ازش چیزی کم نمیشه،اینطوری میشه استقلال و این وقتی محقق میشه که تو ایمان داشته باشی به خودت نه اینکه تایید دیگران رو بگیریم‌. یه مورد دیگه اینکه ببین تو جامعه یه برچسب ها و بایدایی هست مثل سن ازدواج،تحصیلات،پول،..که حرف مردم میگه هر کی داشت خوبه هر کی نداشت بده ولی خود تو مگه ندیدی پولداری که خوشحال نیست..متاهلی که اصلا متاهل نیست و از هر تنهایی تنها تره.. خلاصه هوای خودت رو داشته باش
    پاسخ
    -0
    انصراف
    مريم 26 بهمن 98
    افرين خيلي عالي بود از هر تنهايي تنهاتر و شايد در ظاهر اين طور نباشه و حرف مردم من خودم 36 سالمه و همكارام هر خواستگاري كه مياد با اينكه يه مشكل فاهش داره و اصلا 50 درصد معيارهاي من رو نداره ميگن زود باش كش نده ج بله رو بده و چون كه سنت ميره بالا ولي من تصميم گرفتم تا ادم درستش سر راهم قرار نگيره با عجله و تحت فشار جواب ندم و مطمعنم كه خدا بالاخره بهترينش رو سر راهم قرار ميده
    -2

    Hedie 20 بهمن 98
    انقدر متاثر این داستان شدم ک نگو چون فردی ک منم باهاشون رابطه داشتم مطلقه بودن البته ب لحاظ تحصیلی و کاری و موقعیت اجتماعی خیلی پایین تر از من بودن با این تفاوت ک من متاسفانه دائم از ترس ازدست دادن طرفم و ترس تنها شدن مدام خودمو با همسر سابق اون آقا مقایسه میکردم ولی دلیل قیاسم این بود ک شبیه ایشون باشم چون طرف مقابل من عاشق زنش بود و حتی ۷ سال بعد جداییش ک با من آشنا شده بود ب قدری هنوز فکرش درگیر خانم سابقش بود ک منو ب اشتباه ب اسم اون خانم صدا میزد و حتی جالبه یکسال تمام منو ب اسم خودم( ک الان میفهمم یکی از قشنگترین موهبتهای الهی است اسمم )صدا نزد و من هرروز کارم کسب اطلاعات از خانم سابق اون آقا شده بود تا منم مثل اون دوست داشته باشه و عاشقم باشه یعنی در این حد عزت نفس نداشتم(خودمو میخاستم مثل همسر سابقش کنم باوجود اینکه ن زیبایی داشت ن تحصیلات و صرفا یک خانم بسیار معمولی از لحاظ اجتماعی و رفیق باز بود)..دلم میخاست منم مثل اون دوست داشته باشه و برای این هرکاری میکردم تا اینک ی زمان ب خودم اومدم و گفتم ن دیگ بسه دیگ باید خودم باشم و اسممو میخام هویتمو میخام و تنهایی بد نیست حداقل بهتر از روزی صدبار صدا شدن اشتباهی ب اسم ی خانم دیگست ک همه راجبش میگن ک شخصیت هوس باز و بدی داره حتی ب جایی رسیدم ک گفتم اگ فوق العاده هم بود من ی آدم دیگم..بسه دیگ نباید بترسی هدیه برو تو دل ترس تنهایی و بجنگ و خودتو دریاب و تو همین حین متوجه اعتیاد طرفم شدم و ایشونم خاستگاری من اومده بود اما من ب واسطه تحصیلاتم ک مرتبط با پزشکیه متوجه اعتیادش شدم و دیدم ن ظاهرا دلیل جداییش خیانت همسرش ب تنهایی نبوده بلکه اعتیاد خودش ک با دروغ حتی توی روز خاستگاریم پوشونده بود و شب قبل خاستگاری فقط از تجربه دیدن شیشه و مواد تو مهمونیا دم زده بود و ب گفته خودش بعدها واقعیت رو در لفافه بهم شب قبل خاستگاری زده بود و بیکار بودنش ک بازم روز خاستگاریم فهمیدم و ماشینش ک رهن سایپا بود و زیر قیمت ردش کرد ماه بعدش همه اینها باعث میشد دیگ بدونم ک راه من و آینده من این نباید باشه و به خودش و خانوادش جواب رد دادم اما چه روزها و شبهایی داشتم خدا میدونه مثل شما حسرت میخوردم اشک میریختم و دلم براش تنگ میشد و باهاش بازم در رابطه بودم بدون دونستن پدر و مادرم با جدایی تا تعالی فهمیدم برای موادم بیقرار بودم و عاشق نبودم والا عشق بر پایه بی احترامی و دروغ نیست و اون اگ عاشق بود هرگز با صدا زدن من ب اسم خانم سابقش بارها و بارها بهم بی احترامی نمیکرد خدا شاهده ک هربار ک میگفت بهم سمیرا و هدیه نمیگفت له میشدم و فرو میریختم و حتی جلوی دوستام سرافکنده میشدم و با چندتا دوستام ک میگفتن اون اقا ادم مناسبت نیست قطع رابطه کردم صرفا چون اقتدار کنار گذاشتن نداشتم اما وقتی با زندگی سالم مواجه شدم ب صورت اتفاقی و میخاستم جذاب کنم خودمو ک مثل حرف خواهر اون اقا شبیه زن قبلی طرفم لوند بشم دری ب روی من باز شد ک خدا رو شکر میکنم و منم اوایل هر باج عاطفی میدادم ک بمونه و حتی جذابیت درون رو ک کار کردم رابطمون بهتر شد اما بازم فقط من تغییر کرده بودم ن اون و این بار خیلی راحت من بودم ک گفتم نه و ترکش کردم و دارم با تمرینهایی جدایی تا تعالی خودمو میسازم و پیدا میکنم و خلا هامو بررسی میکنم..نمیگم الان برای من خیلی آسونه..ن بلاخره منم گاهی لجم میگیره از زمانی ک ۴ سال حروم کردم جای شناختن خودم و توانمندی هام ولی بدون این دوره مقطعیه و شاید اگ هرکی بگه باورت نشه خودت باید این سفر رو انجام بدی و برسی ب ی جا ک بگی کاش هرگز برنگرده و خوشبخت شه و دیگ سمتم نیاد..راستش اولش ک برات نظرمو گذاشتم از واژه بدی برای اون آقا بکار بردم و نظرمو تو سایت ثبت نکردن چون یاد رفتارهای مغرورانه پارتنرم افتاده بودم ک بهت بگم همه رفتاراش از سر عقده و زخم هاش بود ولی اومدم و دوباره برات ثبت کردم تجربمو ک بدونی چقدر نزدیک تجربه تو بوده و هست و حتی بهت بگم ک شاید وضع تو در عزت نفس بهتر از منم بوده ک خودت علنا مقایسه خودتو با اون همسر سابق طرفت نمیگفتی ولی منکه خودم مجوز میدادم اما ببین الان آرومم پس اگ من تونستم توام میتونی..میدونی خواهر اون آقا ب من گفت هدیه تو با صورت زیبات و تحصیلات پزشکیم نمیتونی داداش منو عاشق خودت کنی چون زنش لوند بوده و مردا دنبال اون زنها هستن تا تو ولی خدا شاهده ک روزی چند تا مرد فقط دنبال ی اشاره من هستن تا باهام وارد ی رابطه بشن و علنا میان میگن تو چقدر جذاب و لوندی..صبر داشته باش و پیش برو و متوقف نشو و روی عزت نفست کار کن عزیزم و دستاورد عالیتو بفرست..تنهایی مفید یعنی حال خوب خودت با خودت ک بعدها با دیگران اتفاق میفته دعات میکنم توام دعام کن
    پاسخ
    -1
    انصراف

    Hedie 20 بهمن 98
    انقدر متاثر این داستان شدم ک نگو چون فردی ک منم باهاشون رابطه داشتم مطلقه بودن البته ب لحاظ تحصیلی و کاری و موقعیت اجتماعی خیلی پایین تر از من بودن با این تفاوت ک من متاسفانه دائم از ترس ازدست دادن طرفم و ترس تنها شدن مدام خودمو با همسر سابق اون آقا مقایسه میکردم ولی دلیل قیاسم این بود ک شبیه ایشون باشم چون طرف مقابل من عاشق زنش بود و حتی ۷ سال بعد جداییش ک با من آشنا شده بود ب قدری هنوز فکرش درگیر خانم سابقش بود ک منو ب اشتباه ب اسم اون خانم صدا میزد و حتی جالبه یکسال تمام منو ب اسم خودم( ک الان میفهمم یکی از قشنگترین موهبتهای الهی است اسمم )صدا نزد و من هرروز کارم کسب اطلاعات از خانم سابق اون آقا شده بود تا منم مثل اون دوست داشته باشه و عاشقم باشه یعنی در این حد عزت نفس نداشتم(خودمو میخاستم مثل همسر سابقش کنم باوجود اینکه ن زیبایی داشت ن تحصیلات و صرفا یک خانم بسیار معمولی از لحاظ اجتماعی و رفیق باز بود)..دلم میخاست منم مثل اون دوست داشته باشه و برای این هرکاری میکردم تا اینک ی زمان ب خودم اومدم و گفتم ن دیگ بسه دیگ باید خودم باشم و اسممو میخام هویتمو میخام و تنهایی بد نیست حداقل بهتر از روزی صدبار صدا شدن اشتباهی ب اسم ی خانم دیگست ک همه راجبش میگن ک شخصیت هوس باز و بدی داره حتی ب جایی رسیدم ک گفتم اگ فوق العاده هم بود من ی آدم دیگم..بسه دیگ نباید بترسی هدیه برو تو دل ترس تنهایی و بجنگ و خودتو دریاب و تو همین حین متوجه اعتیاد طرفم شدم و ایشونم خاستگاری من اومده بود اما من ب واسطه تحصیلاتم ک مرتبط با پزشکیه متوجه اعتیادش شدم و دیدم ن ظاهرا دلیل جداییش خیانت همسرش ب تنهایی نبوده بلکه اعتیاد خودش ک با دروغ حتی توی روز خاستگاریم پوشونده بود و شب قبل خاستگاری فقط از تجربه دیدن شیشه و مواد تو مهمونیا دم زده بود و ب گفته خودش بعدها واقعیت رو در لفافه بهم شب قبل خاستگاری زده بود و بیکار بودنش ک بازم روز خاستگاریم فهمیدم و ماشینش ک رهن سایپا بود و زیر قیمت ردش کرد ماه بعدش همه اینها باعث میشد دیگ بدونم ک راه من و آینده من این نباید باشه و به خودش و خانوادش جواب رد دادم اما چه روزها و شبهایی داشتم خدا میدونه مثل شما حسرت میخوردم اشک میریختم و دلم براش تنگ میشد و باهاش بازم در رابطه بودم بدون دونستن پدر و مادرم با جدایی تا تعالی فهمیدم برای موادم بیقرار بودم و عاشق نبودم والا عشق بر پایه بی احترامی و دروغ نیست و اون اگ عاشق بود هرگز با صدا زدن من ب اسم خانم سابقش بارها و بارها بهم بی احترامی نمیکرد خدا شاهده ک هربار ک میگفت بهم سمیرا و هدیه نمیگفت له میشدم و فرو میریختم و حتی جلوی دوستام سرافکنده میشدم و با چندتا دوستام ک میگفتن اون اقا ادم مناسبت نیست قطع رابطه کردم صرفا چون اقتدار کنار گذاشتن نداشتم اما وقتی با زندگی سالم مواجه شدم ب صورت اتفاقی و میخاستم جذاب کنم خودمو ک مثل حرف خواهر اون اقا شبیه زن قبلی طرفم لوند بشم دری ب روی من باز شد ک خدا رو شکر میکنم و منم اوایل هر باج عاطفی میدادم ک بمونه و حتی جذابیت درون رو ک کار کردم رابطمون بهتر شد اما بازم فقط من تغییر کرده بودم ن اون و این بار خیلی راحت من بودم ک گفتم نه و ترکش کردم و دارم با تمرینهایی جدایی تا تعالی خودمو میسازم و پیدا میکنم و خلا هامو بررسی میکنم..نمیگم الان برای من خیلی آسونه..ن بلاخره منم گاهی لجم میگیره از زمانی ک ۴ سال حروم کردم جای شناختن خودم و توانمندی هام ولی بدون این دوره مقطعیه و شاید اگ هرکی بگه باورت نشه خودت باید این سفر رو انجام بدی و برسی ب ی جا ک بگی کاش هرگز برنگرده و خوشبخت شه و دیگ سمتم نیاد..راستش اولش ک برات نظرمو گذاشتم از واژه بدی برای اون آقا بکار بردم و نظرمو تو سایت ثبت نکردن چون یاد رفتارهای مغرورانه پارتنرم افتاده بودم ک بهت بگم همه رفتاراش از سر عقده و زخم هاش بود ولی اومدم و دوباره برات ثبت کردم تجربمو ک بدونی چقدر نزدیک تجربه تو بوده و هست و حتی بهت بگم ک شاید وضع تو در عزت نفس بهتر از منم بوده ک خودت علنا مقایسه خودتو با اون همسر سابق طرفت نمیگفتی ولی منکه خودم مجوز میدادم اما ببین الان آرومم پس اگ من تونستم توام میتونی..میدونی خواهر اون آقا ب من گفت هدیه تو با صورت زیبات و تحصیلات پزشکیم نمیتونی داداش منو عاشق خودت کنی چون زنش لوند بوده و مردا دنبال اون زنها هستن تا تو ولی خدا شاهده ک روزی چند تا مرد فقط دنبال ی اشاره من هستن تا باهام وارد ی رابطه بشن و علنا میان میگن تو چقدر جذاب و لوندی..صبر داشته باش و پیش برو و متوقف نشو و روی عزت نفست کار کن عزیزم و دستاورد عالیتو بفرست..تنهایی مفید یعنی حال خوب خودت با خودت ک بعدها با دیگران اتفاق میفته دعات میکنم توام دعام کن
    پاسخ
    -0
    انصراف

    سولماز 20 بهمن 98
    منم با خوندن این متن خیلی ناراحت شدم و فقط یک چیز برای من بولد بود نظام ارزشی غلط که ما خانم ها داشتیم به واسطه ازدواج ارزش میگیرم و اینکه گذشتن از خودی که بارها و بارها به من تلنگر میزد و حالش بد بود ولی من به خاطر همون نظام های ارزشی غلط و عزت نفس پایین نادیده میگرفتمش😔
    پاسخ
    -0
    انصراف

    سپیده 20 بهمن 98
    سلام عزیزم حالتو می فهمم. اما انتظار داشتم آخرش خدا رو شکر کنید نه اینکه حسرت بخورید. به خدا زندگی خیلی قشنگه، حیفه شما و انسانیت تون که به خاطر چنین آدمی اذیت بشید‌ .
    پاسخ
    -0
    انصراف
    نیلو 21 بهمن 98
    منم دقیقا اخرش انتظار داشتم که خوشحال باشه که اون رابطه ناراحت کننده تموم بشه.
    -0

    بهاره 20 بهمن 98
    دوست خوبم روزهای سختی داشتین که امیدوارم در روزهای اینده با ارامش جایگزین بشه. ولی از همون اول نشانه‌ها آشکار بودن و بنظرم باید به این نشانه‌ها توجه و دقت میکردین. و یک مسئله دیگه اینکه برای ازدواج سن مسئله‌ای نیست و نباید بخاطر سن و این موضوع که داره دیر میشه پا روی عزت نفس گذاشت.شما همه‌ خواسته‌ها و ارزشهای خودتون رو نادیده گرفتین و این خوب نیست. مطمئنا روزهای بهتر تو راهن و اعتماد بنفس و عزت نفس خودتون رو احیا کنین. براتون بهترین‌ها رو ارزو میکنم.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    پگاه 20 بهمن 98
    عزيزم داستان زندگي تو خيلي به داستان زندگي من نزديك بود با اين تفاوت كه من اكثر اين رفتارهارو براي كسي انجام ميدادم كه از هر نظر بسيار بسيار پايين تر از من بود و من ميگفتم اصلا مهم نيس مهم اينه كه همو دوست داريم ، همين نشونه هاي منفي اول رابطه رو منم نديد گرفتم ميگفتم هيچي تو زندگي نميخام از صفر شروع ميكنيم باهم ولي بارها و بارها بهم خيانت شد و هربار هم ميگفت كسي توي زندگيم نيس من يكسال كامل توي همچين رابطه اي بودم و آخرش با تحقير كامل ترك شدم . مدتها خودمو سرزنش ميكردم كه اگه اين كار رو ميكردم اگه بيشتر محبت ميكردم اگه وضعيت خانواده و بزرگ شدنش رو بيشتر درك ميكردم حتما اين اتفاق نميفتاد و معتقد بودم من بدم من كم گذاشتم هرشب التماس خدارو ميكردم گريه ميكردم تا اينكه خبر ازدواجش رو شنيدم و فهميدم پشت سر من هر حرفي كه نبايد ميزده رو زده . سر يه مساله اي قبل از ازدواجش باهم صحبت كرديم و كلي ازم معذرت خواست گفت من با تو بد كردم ولي جالبه حتي وقتي ميگفتم آره بد كردي ميگفت من كه كاري بات نكردم . حتي اون موقع هم عميقا قبول نميكرد . گذشت و من كلي كتاب خوندم كلي روي خودم كار كردم خيلي بهتر شدم تا اينكه پكيج خانم هروي رو اتفاقي خريداري كردم روي خودم كار كردم و كار كردم خيلي سخت بود چقدر گريه كردم باورم نميشد همچين ظلمي رو در حق خودم كرده باشم قفل هام رو پيدا كردم ضعف هامو ريشه يابي كردم مدام بهتر و بهتر شدم الان باورم نميشه من توي اون رابطه بودم حتي الان كه داشتم مينوشتم باورم نميشد اين آدم من بودم انگار دارم از يه آدم ديگه حرف ميزنم انگار سالهاي سال از اون موضوع گذشته باورم نميشه اون همه خودمو كوچيك كردم توي يه رابطه اي كه اصلا حتي يه لحظه هم نبايد شروع ميشد و من حرف هيچكس رو كه ميگفت وارد اين رابطه نشو اصلا در شان تو نيس گوش نميدادم فك ميكردم اونا دزك نميكنن عاشقي رو نميفهمن. الان به حدي خوشحالم از ايني كه هستم از اين ارزشي كه براي خودم قائلم كه حد نداره الان من به جايي رسيدم كه وقتي دارم توي خيابون راه ميرم بدون هيچ آرايشي مدام ماشين هاي مدل بالا توي خيابون نگه ميدارن و پسرها وسط خيابون پياده ميشن التماس ميكنن كه يه فرصت بهشون بدم و ميگن ما حس ميكنيم تو هموني كه ميخايم يه حس خوبي از طرف تو منتقل ميشه خواهش ميكنم يه فرصت بهم بده حتي يه نفر ميگفت ميدونم خيلي دارم اصرار ميكنم ولي آدم براي چيزي كه ارزش داره هركاري ميكنه و من تا شمارش رو نگرفتم نرفت و حتي بعد از گرفتن شماره ميگفت من از كجا مطمئن شم بهم پيام ميدي خواهش ميكنم يه هفته بهم فرصت بده باهات حرف بزنم و اين نتيجه كاريه كه من براي خودم كردم . دوست عزيز كاملا دركت ميكنم ميدونم توي چه حالي هستي ولي تو هيچ مشكلي نداري تنها مشكلت اينه كه قدر و ارزش خودت رو نميدوني تو اگه دنيارو به پاي اون آقا ميريختي اون بازم ميرفت اون از همون لحظه اول ديدار خودشو نشون داده و تو با ادامه رابطه فقط گوهر وجود خودت رو كوچيك و كوچيك تر كردي . در مررد موقعيت و تحصيلات و ظاهر اون آقا احساس ضعف كردي و همين دقيقا سرنخ تو براي حل مشكلته كه پيدا كني كه چرا نسبت به موقعيت و وضع مالي يك فرد واكنش نشون ميدي من ميدونم شما ارزشت خيلي خيلي بيشتره و اينو زماني متوجه ميشي كه بجاي گريه و سرزنش خودت بگي بسه ديگه و از اين وضعيتت بكني و بري براي خودت وقت بزاري منتظر دستاوردهاي قشنگت هستم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    20 بهمن 98
    چقدر ناراحت كننده بود ولي اگه همه ما اينو بفهميم كه چقدر ارزشمنديم و اين حس ارزش را توي خودمون به وجود بياريمو ياد بگيريم خودمونو دوست داشته باشيم ميفهميم خيلي ها از جمله اين آقا ارزش غصه خوردن ندارن و باور كن دوست من تو بهترين از اين فرد لياقتته و وقتي خودتو بيشتر بشناسي بهترينا برات مياد🌹🌹🌹
    پاسخ
    -0
    انصراف

    fateme 20 بهمن 98
    سلام وقت بخیر داستانتون خیلی روزای سخت داشته باید عزت نفس و دسواره احترام به خودحتما گوش بدی تا قدر و ارزش خودتو بدونی و بدونی که بالاخره واسه تو هم توی این جهان عظیم یک نفر وجود داره و ازدواج ی بخش از زندگیه بهتره روی هدفای خودت تمرکز کنی اونیکه واسه تو باشه پیدات می کنه عزیزم و خدا کمکت می کنه با آرزوی بهترینا💖
    پاسخ
    -0
    انصراف

    زهرا جعفري 20 بهمن 98
    عزيزم داستانت رو خوندم خيلي غمگين شدم برات چه روزهاي سختي رو گذروندي ولي از همون اول كه قضيه جداييش رو بهت نگفته بود بايد فكر اساسي ميكردي براي رابطت چون اصلا موضوع كمي نيست به نظرم بايد رو عزت نفست كار كني من خودم دارم رو دوره عزت نفس كار ميكنم فوق العادست
    پاسخ
    -0
    انصراف

    shirin 20 بهمن 98
    به نظر من باید خدارو روزی هزاران بار شکر کنی که این مرد از زندگی شما بیرون رفت واقعا میخواستی تا اخر عمر غلام حلقه به گوش باشی یعنی حتی یک ذره هم خودتو دوست نداشتی؟ پس خودت چی،،به نظر من اگر آدم تا آخر عمر مجرد بمونه بهتر از اینه که روحشو آزار بده و زندگی رو برای خودش جهنم کنه که مبادا بقیه با حرفهای بی منطق بخوان بگن هنوز مجرد مونده و ازدواج نکرده ما باید برای خودمون زندگی کنیم و خودمونو لایق بهترینها بدونیم چون روح الهی در وجود ما دمیده شده فکر میکنم روی عزت نفس بیشتر باید کار کنید
    پاسخ
    -2
    انصراف

    الناز 20 بهمن 98
    اولش از دستت لجم گرفت و گفتم چرا آنقدر خودت رو ارزش هات رو دست کم میگیری.بعد دیدم همه ما زن ها حداقل یک بار با دز‌ بالا یا پایین تجربه خرد کردن خودمون رو داشتیم بعدها به خودمون اومدیم و متوجه اشتباهاتمون جهنم خودساخته ناشی از دست کم گرفتن خودمون شدیم و رشد کردیم.عزیزم به نظرم حتی یک درصد هم اون آدم به دردت نمیخوره یه سوال ازت میپرسم میگی سی سالمه و فرصت برا ازدواج دیگه نداری فک کن با همین آدم با همین اداهاش ازدواج کنی و ده سال بگذره و چهل ساله بشی قطع بدون شوتت می‌کنه بری نه التماس هات و‌ نه محبت هات جوابگو نخواهد بود و تو میشی زن چهل ساله مطلقه و تو میمونی با علایقی که هیچوقت دنبالش نکردی و تو میمونی با ....به این فکر کن عزیزم .باور کن زندگی اونقدر جلوه های زیباتری داره که اگر بری سمت علایقت متوجهشون میشی.نگاه کن ببین چی دوست داری که پیگیریش نکردی؟نقاشی ورزش موسیقی نجوم هرچی ...برو دنبالش دنیات عوض میشه.من رفتم و تونستم تو ام برو.از همین لحظه.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Aida 20 بهمن 98
    عزیزدلم واقعا داستان و فرآیند سختی رو که تجربه کردی رو احساس کردم...تو یک دختر مهربون و ساده بودی که برای خواسته ات واقعا جنگیدی ولی خب جهان از اول نشانه ها رو برات فرستاده بار ها و بارها ولی خب ادم وقتی ناآگاه هست متوجه نمیشه...خودت رو سرزش نکن تو اگه تمام تلاش ات رو هم میکردی حتی اگه با این فرد ازدواج میکردی بازم رها میشدی و ترک ات میکرد...رفتنی ها همیشه میرن و کاری از ما برنمیاد... با تمام درد های روحت تو قراره زندگی فوق العاده ای رو تجربه بکنی و با فردی ازدواج کنی که لایق تو باشه وجهان به زندگیت میاره فقط باید بلند شی و اینبار با تمام وجود برای خوشبختی خودت بجنگی بعد خواهی دید جهان چگونه واسه خوشبختی حقیقی تو بهترین ها رو به زندگیت میاره.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    shirin 20 بهمن 98
    به نظر من باید خدارو روزی هزاران بار شکر کنی که این مرد از زندگی شما بیرون رفت واقعا میخواستی تا اخر عمر غلام حلقه به گوش باشی یعنی حتی یک ذره هم خودتو دوست نداشتی؟ پس خودت چی،،به نظر من اگر آدم تا آخر عمر مجرد بمونه بهتر از اینه که روحشو آزار بده و زندگی رو برای خودش جهنم کنه که مبادا بقیه با حرفهای بی منطق بخوان بگن هنوز مجرد مونده و ازدواج نکرده ما باید برای خودمون زندگی کنیم و خودمونو لایق بهترینها بدونیم چون روح الهی در وجود ما دمیده شده فکر میکنم روی عزت نفس بیشتر باید کار کنید
    پاسخ
    -0
    انصراف

    فاطمه 20 بهمن 98
    شما که خیلی اذیت شدی عزیزم! مگه یه رابطه ی خوب باید انقدر آدم و تحت فشار بذاره!؟ تنها بودن که جُذام نداره. آدم تنها بمونه بهتر از اینه انقدر انرژی تو رابطه اش از دست بده. دعا میکنم که دوباره آرامش داشته باشی عزیزم.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Hasti 20 بهمن 98
    در تمام مدتی که داشتم این متن رو میخوندم همش منتظر این بودم که خودتون پایان دهنده این رابطه باشین و همش از خودم میپرسیدم چرا تموم نمیکنه...و اخر هم واقعا موندم که چرا باید بعد تموم شدن همچین رابطه ای احساس پشیمونی کنین هرچند که تمام این حس ها، نشات گرفته از علاقتون و حس اینکه دیگه مورد بهتری واستون پیش نمیاد بوده.. دوست عزیز هدیه خدا به شما نجاتتون از این رابطه بوده، باید شاکر باشین بابتش روی عزت نفس و اعتماد به نفستون کار کنین تا مورد مناسب سر راهتون قرار بگیره، اونجاست که متوجه میشین لیاقتتون چی بوده.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    20 بهمن 98
    عجیبه واسم اینکه انقدر خودتونو مقصر میدونین، من هیچ خوبی از اون آدم تو حرفاتون ندیدم و عجیب‌تر اینه که شما جذابیت درونی رو گذروندین و بازم به این شکل باج دادین به همچین آدمی
    پاسخ
    -0
    انصراف

    رویا 20 بهمن 98
    به نظرم حتمااااا حتمااااا دوره جدایی تا تعالی رو بگیر و گوش کن🧐
    پاسخ
    -0
    انصراف

    نگار 20 بهمن 98
    تمام مشکلات این خانم برمیگرده به عدم عزت نفس و ارزشمندی درونی که میخاسته از طریق یه آدم دیگه بگیره ، مثل تحصیلات، موقعیت اجتماعی و... یسری نظام ارزشی غلط مثل مجرد بودن تا سن ۳۰ و دیر ازدواج کردن، ترس از دست دادن آدم مقابل و در ادامه این ترس وابستگی مسموم تا جایی که حاضر به تحمل هر بی احترامی رو داشته بغیر از جدایی که همش برمیگشته به طرد شدگی های این شخص
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Mah 20 بهمن 98
    چه عجیب بود واسم.کارهایی که منم کردم قهر کردو من سمتش رفتم که رابطه رو درست کنم.ولی انتظار داشتم آخرش بگین متوجه شدم مقصر منم چون خیلی خودمو بی ارزش کردم. دوست عزیزم انقدر که تو خودتو تحقیر کردی ایشون هر روز بیشتر ترو حقیر میدیده و بایدم به این شکل تموم میکرده. پس بجای اینکه کاش فلان کارو میکردم، بلندشو و بگو خودم رو میسازم. و واقعا شکرگذار خدا باش که ازدواج نکردی.چون قطعا ازدواج ایشون برای تحقیر کردن همسر قبلیشون بوده که انقدر عجله داشتن
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Khas 20 بهمن 98
    جالب بود اولش فکر کردم اگه من جای این خانم بودم هیچوقت برا رابطه اینقدر خواهش و التماس نمیکردم و برا طرف مقابلم دلسوزی نمیکردم ولی خوب که فکر کردم منم همچنین کارایی برا طرف مقابلم کردم اون بهم گفت که 20سال پیش عاشق دختری بود و چون 4ماه از اون دور بود بعدش دیده بود که اون خانم ازدواج کرده و یه چنین حرفایی که من بدونم در مقابل رفتارا و خواسته هاش چه عکس العملی نشون بدم که ترکم نکنه و من 23 ماه سر قولم بهش موندم و البته همه به من می‌گفتند که ولش کنم و منم در 40سالگی گزینه دیگه نداشتم و سر رابطه بودم ولی دیگه تمومش کردم البته نمیدونم اون چه نظری داره شاید هنوز فکر میکنه که من سر رابطه هستم چون معمولا ارتباطات ما خیلی خیلی کمه ولی من تصميم خودمو گرفتم با اینکه میدونم اگه نصف حرفاش هم راست باشه کیس خوبی رو از دست دادم ولی واقعا عذاب میکشیدم و خودمو خلاص کردم از این برزخ بعضی وقتا درد جدایی خیلی بهتر است از درد موندن و شکستن
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Somayeh 20 بهمن 98
    واقعا تاسف خوردم چطورممكن اينهمه نشونه هاي خطر رونديدن وناديده گرفتن شمابه تنهايي كامل ايد نه باازدواج، عشق رو گدايي نكنيدعشق با ارزش با گدايي وتمنابدست نمياد اول عشق رو درخودت جستجوكن وشكوفا كن دراينصورت كه عالم برات جايگاه عشق ميشه
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Samira 20 بهمن 98
    یه قسمتایی از داستان ایشون شبیه به من هست .اما من تقریبا هیچ کجا کوتاه نیومدم از حقوق خودم از احساسم و اجازه بی حرمتی ندادم و بعد یه مدت که دیدم کلا با معیارهای من جور نیستن رابطه رو تموم کردم و خداروهزار مرتبه شکر واقعا . منم سنم کم نیست ولی تنهایی بعد از ازدواج خیلی بدتر از تنهایی قبل از ازدواجه و اینکه با وجود تیم خوب زندگی سالم به لطف خدا و کمک های خانم هروی من احساس تنهاییم به اندازه قبل سنگین و آزاردهنده نیست. ایشونم فقط باید صبور باشن و رو خودشون کار کنن به خودشون کمک کنن به لطف خدا خورشید در قلب ایشون طلوع خواهد کرد
    پاسخ
    -0
    انصراف

    مریم 20 بهمن 98
    سلام اون پسر مشکل شدید روحی داشته و تو دوست عزیز هم مثل من , خلا شدید درونی . مطمین باش اگه ازدواج میکردی کتکت هم میزد و زیر بار تحقیر له میشدی و گرفتار پروسه طلاق . خدادوستت داشته که قبلا ازدواج به قول خانم هروی سیلی خوردی. مطمئنا داری رو خودت کار میکنی.موفق باشید
    پاسخ
    -0
    انصراف

    انسيه كرد 20 بهمن 98
    گذشته ام اومد جلو چشمم با خوندن اين متن... اينكه مي خواستن دوستمون خودشون و درست و اصلاح كنند كار خوبي بود اما روششون درست نبود متاسفانه... از نظر ايشون آدم خوب يعني چي؟ اين آدم فقط ويترين زيبايي داشت اما متاسفانه باطن ضعيف
    پاسخ
    -0
    انصراف

    moloud 20 بهمن 98
    ازدواج به چند دلیل اشتباه هستش ، بزرگترین اشتباه ، پر کردن خلاء عاطفی هست، وقتی ترس از تنهایی داشته باشی ،و فکر کنی با وجود یک نفر همه چیز حل میشه ،اشتباه بعدی ترس از بالا رفتن سن و سال هست ، و به هر قیمتی ازدواج کردن فقط بخاطر حرف دیگران ..پسری که قهر کنه ، به بهانه های مختلف ، همسر خوبی میتونه باشه؟ پسری که باج عاطفی میخواد در ابتدا صحبت از مهریه کردن با گفتن یه داستان و راضی کردن اون دختر به نخواستن حق و حقوقش در آینده و از همان ابتدا ، اصلا خودِ کلمه (تقصیر) فلانی بود ضعف اون شخص رو نشون میده ، ادامه دادن وقتی نشونه های یک رابطه بهت احساس بدی میده و مشورت با اطرافیان و نه شنیدن های مکرر از چندین نفر ، و قهر و دروغ و پنهان کاری و مشکلات روحی و روانی اون پسر ، آیا اینها دلیل موجه برای قطع یک رابطه مسموم نیست؟؟ بازی با روح و روان ، شب نخوابی ها ، علت بی اشتهایی ، گاهی بودن و گاهی نبودن اون پسر ، فرافکنی در مورد رفتارهای همسر سابقش که در وجود خودش بوده ، به راحتی پذیرفتن حرفهایی که با عملش یکی نبوده و همینطور وقتی ارتباطی تمام نشده و شروع رابطه با شخصی دیگر ، روز اول نشونه ها کاملا مشخص بوده و شما (به امید ) دلبسته بودی، وقتی خودت رو دوست داشته باشی به معنای واقعی ، دلت رو به هر کسی نمیبندی و دستهاتو به هر دستی نمیدی .من نه مثل تو ولی مدتهااااای طولانی وصل شدم شب تا صبح و صبح تا شب به الله یکتا بعد از یک آسیب شدید عاطفی و تنها خدا بود که راهم رو هموار کرد و منو در مسیر خودش ( دوباره) هدایت کرد .
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Maryam 20 بهمن 98
    آخه عزیز دلم چرا هی توی رابطه خودتو کوچیک میکنی و بیخودی با اینکه اصلا سر یه مسائلی تو مقصر نبودی عذرخواهی میکردی ..... کسی که بخوادت میمونه ... این آقا همش دنبال یه بهونه بود که تموم کنه ... با دوره ها روی خودت کارکن عزیزدلم ....ان شالله که با یه مردی ازدواج کنی که قدرو لیاقتتو بدونه ولی دردرجه ی اول خودت باید این ظرفیت و لیاقت رو درخودت بوجود بیاری و اول خودت به خودت احترام بذاری ....برات آرزوی خوشبختی و سعادتمندی و حال خوب دارم 😘
    پاسخ
    -0
    انصراف

    20 بهمن 98
    اين خانم قطعا احساس بي ارزشي داشته يعني عزت نفس پايين وگرنه هركس سنش بالا ميره كه نبايد از بي شوهري بترسه مخصوصا الان كه ازدواج يه گزينه س نشد هم نشد قرار نيست وارد يه رابطه بشيم كه تحقير بشيم و خداروشكر كه اون اقا خودش رفته كنار و جالبه اولش به اين خانم گفته همسر سابقم مشكل داشته و من هيچ اشتباهي نكردم كسي كه اينطور بيان ميكنه رو بايد بهش شك كرد و قرار نيست خانم ها هميشه مرهم بشن برا درد مرداي مطلقه هركسي بايد خودش با دردش كنار بياد حلش كنه هوار نشه رو سر كسي قراره تو يه رابطه رشد كنيم انتقاد بايد سازنده باشه نه اينكه حال ادم و خراب كنه توصيه من اينه كه خيلي محكم رو نظام هاي ارزشي شون كار كنن و ترسهاشون رو بذارن كنار همين تفكر كه سنم بالا رفته و مرد خوب نيست يعني ترس و ترس هميشه باعث ميشه انتخاب هايي داشته باشيم كه اصلا شان خودمونو در نظر نگرفتيم در كل نميدونم چرا زنها كل زندگيشون حول محور شوهر و بچه ميچرخه خيلي كارها و اهداف ديگه اي هم هست تو دنيا ازدواج كردنم فقط يكي از اون همه س
    پاسخ
    -1
    انصراف
    Maryam 20 بهمن 98
    چقدررررر فوق العاده نوشتین 👏👏
    -0
    A:gh 20 بهمن 98
    میدونی چرا همهبه فکر شوهر کردن هستن چون تو جامعه اینجوری باب شده مخصوصا اینکه میگن تا زیر 30حتما باید شوهر کنی و هزار تا برچسب رو دختر میچسبونن...فقط موندم چرا هنوزم حسرت اون آقا رو میخوره؟آخی چه خصوصیت مثبتی داشت همش دورغ بود آدم مجرد بمونه بهتر اینه که خودش و تباه کنه...ارزش یه آدم بالاتر از اینه که بخاطر جلب محبت و از سر تنهایی خودش و تحقیر کنه و تن به همچین رابطه ای بده...
    -1

    Neda 20 بهمن 98
    عزیزم خدا چقدرررر شمارو دوست داشته که نذاشته شما با این شخص ازدواج کنین..به نظر خودتون واقعا همچین شخصیتی که با وجود طلاق ندادن همسر سابق و پنهان کردن این و سیگار..و مقایسه ی دائمی شما میتونست شوهر مناسبی براتون باشه؟وقتی 4ماه اول اینجوری باشه زیر یک سقف که به نظرم شما زندگی ندارین با همچین ادمی که مدام مقایسه میکنه و حرف رفتن میزنه به نظرتون ادم قابل اعتمادیه؟درسته معیارهای دلخواه شمارو داشته ولی چه فایده؟چون شما اخر داستان گفتین پشیمونین واسه همین میگم که اتفاقا باید چقدر خداروشکر کنین که از این ادم جداشدین..تنهایی بهتره یا زندگی با همچین ادمی؟به نظرم خیلی باید روی عزت نفس تون کار کنین..و خداروشکر کنین که نجاتتون داد..موفق باشین عزیزم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    صدیقه 20 بهمن 98
    نمیدونم چی بگم. روزهای سختی داشتی ولیکن خیلی خودت رو نادیده گرفتی. مرتب برات پیام فرستاده شده که رابطه اشتباه هستش و تو پیام رو نگرفتی. باز هم این درس همراه سیلی های متفاوت تکرار شد و بالاخره محکمترین سیلی. امیدوارم حالا درس خودت رو که همراه رنج فراوان هستش رو گرفته باشی و یه شروع تازه با درسهای عالی خانم هروی عزیز داشته باشی. از خدا کمک بگیر و محکم ادامه بده. حتما نتایج عالی منتظرته....
    پاسخ
    -0
    انصراف

    سحر مداح 20 بهمن 98
    داستان و جالب تعریف کرده ولی چرا آخرم خودش رو مقصر دونسته؟ من متوجه نمیشم🤔
    پاسخ
    -0
    انصراف
    Hedie 20 بهمن 98
    عزت نفس پایین و اینک طردکنندگانمونو ب غلط پادشاه میبینیم ک یکی بودن و اونم واسه نمونه بودن
    -0

    پروین 20 بهمن 98
    وای خدای من چه ماجرای تلخی،چقد این دختر در حق خودش ظلم کرده و خودشو له کرده😔
    پاسخ
    -0
    انصراف

    معصومه 20 بهمن 98
    عجب ارتباط زجرآوری داشتی؟ تو این رابطه تنها کسی که وجود داشته اون آقا بوده چون تو خودت رو اصلا نمی دیدی. نه میدیدی ونه دوست داشتی و نه احترامی برای خودت قائل بودی. واقعا ارتباط شما وحشتناک و مریض و ناسالم بوده. چرا باید تمامیت خودت و شخصیتت رو به این آقا واگذار کنی؟ چرا فکر میکنی هیچکس دیگه ای تو زندگیت نمیاد؟ چرا اینقدر خودت رو تحقیر میکنی؟ خدایا تو اصلا خودت رو دوست نداری چطور انتظار داری دیگری تو رو دوست داشته باشه؟ به نظر من خدا خیلی دوستت داشته که ازش جدا شدی
    پاسخ
    -0
    انصراف

    aramesh 20 بهمن 98
    عزیزم من شاید بعضی جاها مثل تو بودم تو رابطه ام بعضی جاها میدونستم راهم اشتباهه اما اصلا حرفی به خانوادم نزدم و جلو رفتم خودم میدونستم هربار و هرروز دارم ضعیف تر میشم ولی جلو رفتم تا بعد ازدواجم جهان طوری بهم سیلی زد که شش ماه طول کشید به خودم بیام. میخواستم بهت بگم کار درستی کردی رفتی پیش مشاور و اصلا حسرت اون زندگی رو نخور چون به نظرم زندگی که فقط بخوای تو توش خودت رو تغییر بدی و این تغییر اگر به سمت رشدت باشه عالیه ولی تغییرات تو به سمت تخریب خودت بوده ،من درد شدیدتر از این رو کشیدم ولی به نظرم خدا خیلی دوستت داشته که بولسطه همون آقا این رابطه تموم شده چون اگر تموم نمیشد تو تموم میشدی مطمئن باش... الان هم دوباره از نو شروع کن خودتو بساز زندگیتو بساز ،برای ازدواج دیر نیست به خود خدا بسپار و حرکت کن و سعی کن رشد کنی سعی کن رابطتو باخدا بیشتر کنی تا خلا درونیت پربشه و روی خودت کار کن و پیشنهادم تمام دوره ها به خصوص دوره از جدایی تا تعالی هست. با آرزوی بهترینها برای شما دوست خوبم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    مینا خداپرست 20 بهمن 98
    به نظر من همون موقع که متوجه شدید حقیقت به این مهمی رو پنهان کرده و متاهل هست خیلی جدی دیگه اجازه ی ادامه ی رابطه به هیچ شکلی رو نمیدادید . چطور آخه هنوز همسر داره باز شما بهش علاقه پیدا کردید ؟ اصلا آدم درستی نبوده . ناراحتی نداره که . واقعا عجیبه
    پاسخ
    -0
    انصراف

    فاطمه 20 بهمن 98
    من یک همچین تجربه ی مشابهی داشتم با این تفاوت که سنم خیلی کم بود و خانوادم مجبورم کردن رابطه رو تموم کنم. بعد اون مثل یه ربات شده بودم که نفس میکشید. تصمیم داشتم هیچوقت وارد هیچ رابطه ای نشم بعد دوره عزت نفس فهمیدم چقدر من عزت نفسم پایین بود و چه بلایی من سر خودم توی این رابطه ی سمی آوردم و واقعا میتونم بگم روحم شفا گرفت
    پاسخ
    -0
    انصراف
    Aida 20 بهمن 98
    خداروشکر
    -1
    Aida 20 بهمن 98
    خداروشکر
    -1

    Sanam 20 بهمن 98
    تموم مدتی که داشتم با کنجکاوی تمام متن رو میخوندم تو ذهنم این بود رهاش کن کسی که هر لحظه دنبال بهانه واسه رها کردنت هست.من فک میکنم بیشتر از خودت اون اقا نیاز به کار کردن روی خودش داره .منو هم ببخش اگر بی رحمانه قضاوتت کردم ولی به جد حرف خانم هروی سرلوحه ذهنم دارم "عبور کن"
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Mina 20 بهمن 98
    چقدر عجیب من باشخصی دقیقا با این شرایط آشنا شدم وزمان خوندن داستان ازتعجب دهنم باز مونده بود.منم با این آقا بعد ازبارها قهر و بحث سر دقیقا مقایسه هایی که این خانم گفتن رابطه رو تموم کردم.این افراد مشکلی دارن یا ما ؟کاش خانم دکتر درمورد این داستان یه صحبتی بکنن
    پاسخ
    -0
    انصراف

    س 20 بهمن 98
    چرا اینقد خودتو کوچیک میکردی؟!!!!!!!!!!!!!! اون ادم بیمار روانی بوده منکه اصلا درک نمیکنم!
    پاسخ
    -2
    انصراف
    maryam 26 بهمن 98
    ولي من دركش مي كنم اگه كسي فقط از رو احساسات و به قول خانم هروي از رو كمبودهايي كه در درون خودش حس مي كنه كسي رو دوس داشته باشه نه اينكه اون فرد رو دوس داره نه فقط اون حس و رابطه رو دوس داره همون طور كه تو دوره جدايي تا تعالي فرمودن و تا اين عقده ها و كمبودها رو در درون خودمون كشف نكنيم دوباره با اون كمبودها جذب اون فرد ميشيم و هر چه قدر باج هم بخواد ميديم فقط براياينكه باشه و اون ارتباطه قطع نشه و نمي دونيم كه اين وسط اوني كه ضرر مي بينه خود خودمونيم
    -1

    فاطمه 20 بهمن 98
    چه داستان سختی داشتی و کاملا میفهمم ک چقدر اذیت شدی!خواهش میکنم دیگه به خودت قول بده و اون آدم رو از زندگیت و فکرت بیرون کن!تو لایق بهترینا هستی نه ادمی ک قدر تو رو ندونه
    پاسخ
    -1
    انصراف

    20 بهمن 98
    ب نظرم اتفاقا اصلا اون باید حسرت از دست دادن تو رو بخوره ن تو..روی عزت نفست کار کن فدات شم..ادمی ک بعد ۲۰ روز ی جا دیگ رفته خاستگاری یک احمق ب تمام معناست چونکه باتوجه ب اینک مشاوره گفته ک الان تازه جدا شده و نباید ازدواج کنه بازم رفته خاستگاری یکی دیگه..ببین ازت خواهش میکنم خودتو دوست داشته باش ب خودت احترام بزار..ببین اگ میرفتی با دو تا بچه برمیگشتی شک نکن..اون ادم با تعاریف تو با هزارتا مزایا ی ادم شکاک بددل بوده و ی شکست خورده..منم ۳۰ سالمه ولی خودمو تو حسرت کس دیگ نمیزارم هرچند اگ قبلا اشتباه کردم و گذاشتم..الان فقط تو حسرت زمانیم ک میشد رو خودم سرمایه گذاری کنم و غرق اون رابطه و اون آدم بودم ک رفت..خوشگلم تو بهترینی..خدا خیلی دوستت داشته برو ی شکر ویژه کن و بگو خدایا عاشقتمممممم ی روز میخندی ب حال الانت..شرط میبندم دوباره رو جذابیت کار کن و روی عزت نفس و طلای درونتو با گنج درون ب دست بگیر و جدایی تا تعالی رو هم تمارین رو اجرا کن و بدون تو ی جنگجویی اما جهت جنگیدنت باید واسه خودت باشه ن اون ادم و ن کس دیگ
    پاسخ
    -0
    انصراف
    نسرین 21 بهمن 98
    خیلی عالی نوشتی عزیزم مفیدو مختصر مطلب رو رسوندی
    -0
    Maryam 20 بهمن 98
    چقدر زیبا نوشتی عزیزم😍 ... آدم کیف میکنه کامنتا رو میخونه
    -0

    20 بهمن 98
    عزیزم برات ارامش میخام اما سعی کن قدرت پذیرش درون خودت پرورش بدی ادمی ک هی ادم تا لب مرگ میبرد چ ارزشی داره؟بعد تو انقدری ارزشمند هستی ک همه ارزوشون باشه تو‌جوابشونو‌بدی نکه التماس کنی کاش هممون عزت نفس بالایی داشتیم اونوقت اجازه این رفتارار به اینجور ادما نمیدادیم امیدوارم اتفاق های خوب بیوفته❤️
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Hanie 20 بهمن 98
    تجربه ی تلخ و سختی بود، خیلی شبیه داستان من بود اما دوست عزیزم من ب این نتیجه رسیدم ک با وجود اینکه به طرفم خیلی علاقه دارم اما باهم مشکلات زیاد داریم و من خیلی باید از خودم بزنم، دوست عزیز دستاتو بذار روی زانوهاتو بلند شو تو نباید بخاطر ترس از اینکه ازدواج نکنی خودتو توی رابطت انقدر کم بدونی، ارزش خودتو بدون نذار کسی انقد کوچیکت کنه، همه چیو به خدا بسپار و مدام ازش بخواه که کمکت کنه،این اقا رو ببخش و روی خودت کار کن؛ تا زمانی که خودت قدر خودتو ندونی هیچکس قدرتو نخواهد فهمید، امیدوارم بتونی استارت بزنی و اگه بزنی خدابقیه شو کمکت میکنه.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Eli 20 بهمن 98
    طبق صحبت های خانم هروی حس میکردم از اول معیارها و تصمیم ازدواج بر اساس بی ارزشی و کامپلکس بوده و تا آخر این بی ارزشی بیشتر و بیشتر شد..شرایط سختیه ولی شما چیزی از دست دادی که مناسب زندگی نبود سعی کن حسرتشو نخوری..ببخشی و از تجربه هات برای رشد خودت استفاده کنی..
    پاسخ
    -0
    انصراف
    لیلا 20 بهمن 98
    به نظرم اون اقا کاملا مردد بوده و میخواسته با موضع قدرت شما رو توی همه موقعیت ها مطیع خودشون کنه، و واقعا هنوز نتونسته بوده مشکلات رابطه قبلیش رو با خودش حل کنه و فقط دنبال ازدواج بوذه، شما اصلا چیزی رو از دست ندادید ، بلکه یه درس مهم گرفتین اون هم احترام به خودتون هست قوی باشید و ادامه بدید حتما خدا کمکتون میکنه
    -0

    fatemeh 20 بهمن 98
    آخرش نفهمیدم مقصر ماجرا کی بود،🧐🧐🧐 اصلن انگار متوجه مساله ی اصلیش نشده.
    پاسخ
    -0
    انصراف

    shirin 20 بهمن 98
    عجب تجربه ی سختی داشتی ، حتما خیلی سختی کشیدی، شروع کن به کار کردن روی خودت و مطمئن باش این جدایی با بهترینا پر میشه
    پاسخ
    -0
    انصراف

    Azadeh 20 بهمن 98
    وقتی داشتم این متنو میخوندم انگار داشتم زندگی خودم رو تو این یکی دوساله مرور میکردم تمام لحطاتش رو درک میکنم . ولی فقط یه توصیه دارم واسه دوست عزیزم . رهاش کن و واسش طلب خیر کن و ارامش رو در عوضش از خدا دریافت کن من چیزی شبیه زندگی تو رو دارم زندگی میکنم و میدونم باید فقط خودم به داد خودم برسم قبل از اینکه دیر بشه و روح و روانم رو فدای رابطم کنم . به زودی یه تصمیم جدی خواهم گرفت . واسه زندگی تو این فرد فقط یک درس بوده ازش عبرت بگیر و یه زندگی جدیدو شروع کن . موفق باشی عزیزم
    پاسخ
    -0
    انصراف

    shirin 20 بهمن 98
    عجب تجربه ی سختی داشتی ، حتما خیلی سختی کشیدی، شروع کن به کار کردن روی خودت و مطمئن باش این جدایی با بهترینا پر میشه
    پاسخ
    -0
    انصراف

    20 بهمن 98
    عجب داستان پر از فراز و نشیبی ، عزیزم یکمی هم خودت رو ببین و به خودت احترام بذار و با خودت مهربون باشن
    پاسخ
    -0
    انصراف

    captcha
    پشتیبانی